Press "Enter" to skip to content

دیوونگی

0

 

گفتم: ببین این دیوونگیه!
گفت: می دونم.
گفتم: ولی اون علنا به تو پشت کرد، تو رو رسما لگدمال کرد و خیلی شیک از روت رد شد!
با صدایی گرفته گفت: می دونم.
گفتم: خب؟! پس می شه بی‌پرده بگی چه مرگته؟
باتوام ماهی! جواب بده.
بلند شد و رفت کنار پنجره و نشست همونجا، درست عین زمانی که اون لعنتی هم اونجا می‌بود و موهای بلندش رو که حالا دورنگ شده بود رو پشت گوشش می‌انداخت و سرانگشت نوازشگرش رو در دریای موهاش غرق می‌کرد؛ زانوهاش رو بغل کرد و به نقطه‌ای نامعلوم خیره موند.
گفتم: چرا خودآزاری می‌کنی؟ اون داره اون سر دنیا زندگی‌ش رو می‌کنه. حال‌ و هولش هم برقراره.
اصلا تو چه می‌دونی. شاید، شاید تا الانم کلا محو شده باشی براش. اون بی معرفتی که من دیدم!
چشمای خیسش رو به چشمام دوخت. از توش خوندم: در موردش اینا رو نگو.
گفتم: توروخدا ماهی….آخه تا کی؟
گفت: اون ته راه منه. اون سقف رویاهای منه.
عصبانی به سمتش رفتم و دستم رو مشت کردم و گفتم: آخرش آهنگهای روزبه بمانی دیوونه‌ات می‌کنن. نگفتم شعرای اونو به من پس بده. چه راهی، ماهی؟ چه سقفی؟ چه رویایی؟
اینی که تو مخ تو رفته و درنمی‌یاد با اونی که پررو پررو، راست راست داره می‌چرخه و اصلا نفهمیده باهات چه کرده، زمین تا آسمون فرق داره. بفهم! تورو قرآن برگرد! چشمات رو واکن و ببین. اصلا بیا همین الان فیس بوکش رو چک کن ببین چه خبره. لامصب حرمسرا راه انداخته. همش هم در حال لاو ترکوندن با این و اونه. این “یعنی تموم”! لعنت به لحظه‌ی ای که تو رو از تو گرفت!
ماهی خندید: من دیوونه شدم اونوقت تو شاعری می‌کنی؟
دلم نیامد تندی کنم، گفتم: لعنتی من دارم می بینم ذره ذره آب شدنت رو.
با قطره اشکی براق جوابم رو داد.
به گریه افتادم، کاملا می‌فهمیدم چی می‌گه. تحقیقا درکش می‌کردم، اما دلم هم نمی‌خواست زجر بکشه. از زجرش روانم به هم می ریخت.
گفتم: من عاشق او بودم و او؛ عاشق او بود…
لبخندی پردرد تحویلم داد و گفت: من روح عریان اون رو لمس کردم. اثر انگشت من از دیوار قلب اون به هیچ قیمتی پاک نخواهد شد و این یک جریان دوسویه است. من حسرتی ازون به جان ندارم. اصلا کی گفته همه‌ی قصه‌ها فرجام دارند؟
من همونم، اونم همونه حتی اگر ظاهرا خودش نمونه. می‌فهمی؟
بعد بی‌آنکه منتظر جوابی از من باشد، نگاهش را به خیابان خیس پشت پنجره گره زد و زیر لب زمزمه کرد: “نفس بکش به یاد من؛ ببین عجب ترانه‌ای میشه.”

متن به قلم: نازی تارقلی‌زاده

اثر نقاشي:

ندا دانايي، آکروليک روي بوم.1397

در چهار لت 100 در 60 سانتي متر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *