توی دلم یه پرندهی آبی رنگه
که میخواد از سینهم بیرون بزنه
منم یه دنده به حرفش گوش نمیدم
بهش میگم همونجا بمون, نمیخوام کسی ببیندت
توی دلم یه پرندهی آبی رنگه
که میخواد از سینهم بیرون بزنه
روش ویسکی خالی میکنم
دود سیگار به خوردش میدم
فاحشهها , ساقیای مشروب و موادفروشا
که نمیدونن اون اونجاست.
توی دلم یه پرندهی آبیرنگه
که میخواد از سینهم بیرونبزنه
منم که یه دنده
بهش میگم: همونجا بمون, میخوای همه چی رو بفرستی رو هوا؟
میخوای اوضاع فروش کتابای منو توی اروپا به هم بریزی؟
توی دلم یه پرندهی آبی رنگه
که میخواد از توی سینهم بیرون بزنه
فقط بعضی شبا وقتی همه خوابن
میارمش بیرون
بهش میگم: میدونم که اونجایی, نگران نباش
بعد دوباره برش میگردونم
همونجا که بود
آوازش رو میخونه
نباید بذارم بمیره
ما با هم میخوابیم
با یه راز پنهون
یه راز خیلی قشنگ که میتونه اشک هر مردی رو دربیاره
اما من گریه نمیکنم
تو چطور؟
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه:
#اعظم_کمالی
ترجمهی شعر از روی ترجمهی ایتالیاییست
@azam_kamali
@maryam_es_haaghi
طرح از #رفیعه_هزاره
از مجموعه #کلاغپر
اشتراک: عليرضا