این جاده هم با عابران کور شبرو
چشم انتظار خنده ی مهتاب مانده
جا ماندگان, مصلوب سنگ مردگانند
امشب مسیح استجابت خواب مانده
بر صورت محبوبه ی شب می زند چنگ
ببر پلیدِ روزگارِ لاابالی
در فصل پنجم از شکنج اشک و لبخند
چه شوکرانه مرهمی ,چون سیب کالی
پای جنون را ناشیانه می گشاید
بر سطر اول از الفبای جنایت
پای دو چشم وحشی مردم فریبش
یک لشکر افتاده به خاک سرد وحشت
در ساعت صفر دروغ خیس ممتد
جایی که رویاها شبیه ابر و بادند
دستی به هم می ریزد این اشعار نو را
اینجا تمام خنده را بر باد دادند
هذیان نوشتن, مشق شبهای جنون است
خط می خورَد هر برگ این دیوان سنگین
لطفا به شهر آشوب چشمانت بیاموز
این سرزمین ,اشغالی است ! آرام و غمگین
#سمیرا_یکه تاز
#مستحبات_جنون