باز هم از شهر خوبان مشک خون آورده اند
رد پایی تازه از دشت جنون آورده اند
آینه با شمعدان و شاخه ای یاس غریب
حجله ای را هم برای سووشون آورده اند
پیکری را که خودش چون باغبانی خسته بود
از کدامین خاک بی بر ,لاله گون آورده اند؟
شور شیرین را که دیدند از نگاه عاشقش
دست فرهادی دگر از بیستون آورده اند
از لبانش ترجمان تازه ای را خوانده اند
ذکرهای “حا و سین و یاء و نون “آورده اند
آخرین دردانه ی تسبیح را بوسیده اند
آخرین سرباز را از دست خون آورده اند
#سمیرا_یکه تاز
#مستحبات_جنون