آواز كه میخوانم
درختانِ حیاط در خاك به هم نزدیکتر میشوند
و گُلهای باغچه یکبهیک زردتر
تو با خنجری از میانِ استخوانهایم میگذری
و فكر میكنی كه تسكینم میدهی…
برای نگاه كردن به چشمهای تو چند قرن آرامش
چند قرن سكوت و فاصله كم دارم
آواز كه میخوانم
آتشی در آتش میپیچد
و مادرم پُشتِ در مینشیند و با صدایِ بلند گریه میكند
و در صدای لرزانش مُدام میگوید:
ــ باز خوابِ او را دیده است
باز خوابِ او را دیده است…
#شهرام_شیدایی
اشتراک: گلی