شعر و صدا: الهام پوریونس
« شکایتِ نفس نفس »
به خندههای گمشده به ماسکهای لعنتی
به اضطراب بیامان، به حال خوب ساعتی
عبور و انتظار از هزارمین شب قفس
نگارههای منتظر، شکایتِ نفس نفس
چقدر پشت پنجره چقدر روبروی در
چرا نمیرسد خدا از آسمان تو خبر؟
دلم گرفته راستش از آخرین پیامها
از آه سرد و دمبهدم، نبودنِ سلامها
از اینکه بیبهار و گل گذشت روزهای ما
از اینکه روزنامهها پُر است از فراق ها
به شهرها که یکبهیک خزان شدند و ریختند
به بچهها که از سر کلاسشان گریختند
به مادران داغدار و چشمهای غرقِ غم
خودت نگاه کن خدا، که سر زند سپیدهدم