Press "Enter" to skip to content

ای کاش…

0

در کدام قصه می‌شود این خداحافظی را طوری نوشت که بازگشت‌اش، باورپذیر باشد؟
اربابان قصه می‌گویند باید ماجراهایی که برای شخصیت می‌نویسی باورپذیر باشد. اربابان جنگ ولی به این چیزها کاری ندارند. برای آن ها مهم نیست که بازگشت این آغوش‌ها به‌هم، باورپذیر باشد یا نه؟ اصلا بازگشتی در کار باشد یا نه؟

اما کمی آنسوتر از این آغوش‌ها، جنگ، حفره‌ای است که در انتظار بلعیدن روزگار این مردمان است.
نگاه کنید در این آغوش‌ها، چگونه زندگی در تقلای پیروزی بر نیستی است.

زندگی، عمیق‌ترین معناهای عاشقانه را در این آغوشِ‌های گمشده به تصویر کشیده است.
هیچ‌کس شک ندارد که سرباز در گوشش می‌گوید: من بازمی‌گردم.
من دریا را به آغوشت اطمینان می‌دهم که بازمی‌گردم.
آغوش من اطمینان توست به عشق.
مادر! معشوق! من بازمی‌گردم.

ای کاش داستان همین‌جا در همین آغوش تمام می‌شد.
ای کاش دنیا در این عکس به صفحه‌ی آخر می‌رسید.
حالا ما مانده‌ایم و هر روز از این آغوش‌ها خون می‌چکد روی چشمان ما.
قربانی همیشگی در جنگ‌ها مردم‌اند و آغوش‌هایی که برای همیشه از دست می‌رود.

زهرا عبدی

 

 

اشتراک: مریم قهرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *