Press "Enter" to skip to content

نورمنی هست!

0

 

نگاهی به اجرای نمایش “جزیره” کاری از “رضا میر معنوی”، اثر “آثول فوگارد”

//////////// علیرضا طیاری

علیرضا طیاری، منتقد

 

 

 

 

 

 

سالن کوچک ساختمان استانداری قدیم، در نزدیکی تالار خاتم الانبیاء، با تمام کوچکی و کهنگی‌اش، اتفاقی بزرگ و در خور را ، به اهتمام استاد رضا میر معنوی کارگردان و دیگر عوامل نمایش، با اجرای نمایش “جزیره” در خود جای داده است.

دلم می‌خواهد، دستی به صورت خاکی‌ی دو بازیگر محبوب و پر انرژی، “امیر خوشحال” و “هومن میرمعنوی” در بروشور نمایش ببرم و به پاس خلق لحظات عاطفی درخشان و مایه‌ای که از جان برای بازی نقش خود در اجرای نمایشنامه‌ی جزیره، گذاشتند؛ غبار بزدایم، اما می‌دانم گریم‌شان را باید دستکم، تا دهم خرداد 95 برصورتک خود نگه دارند.

نمایش جزیره، روایتی است از دو زندانی، که به تبعیدگاه خاکی خود در فضایی کور لولیده‌اند؛ و پس مانده‌‌ی خودشان را در تهی‌گاه نور،‌ هنوز “نفس” می‌کشند.

این دو زندانی، “آینده”ی خود را در “گذشته”‌شان می‌زیند و ما مخاطبان خاموش نشسته بر جایگاه، به نظاره‌ی “اکنون” خراب‌شان، به تماشا و گاه قضاوت، فراخوانده شده ایم.

این دو قرار است، در نمایشی “درد انگیز” تر از “نمایش زندگی خود”، صاحبان کلید آزادی را به چالش حقیقتی بنشانند که همه‌ی مان از آن آگاهیم.

آثول فوگارد، نمایشی را در بطن این نمایش،‌ نوید داده است، نمایشی که نمایش “اکنون” ماست.

اما پیش از اجرای نمادین نمایش “آنتیگونه”، یکی از دو زندانی، از آزادی زود هنگام‌اش با خبر می‌شود.

اینجاست که ناگهان، تمام برگ‌های ریخته، تمام پلشتی‌ها، تمام ژولیدگی‌ها، تمام آنچه را که آثول فوگارد روایت کرده بود، به سان “سازه” برای برداشتی غنایی از اثر، و پیام کارسازی شده در بطن آن، به کار تحسین برانگیز کارگردان می‌آيد.

نمایی از نمایش جزیره

آری اینجاست که درد‌های انسان در بند، که در حسرت آزادی اشک می‌ریزد، و در تنهایی‌اش مچاله می‌شود، در تضادی آشکار و هدایت شده، در کنار زندانی دیگر که آزادی خود را روز شماری می‌کند، تمامیت مخاطب را به همزاد پنداری لحظه به لحظه با خود، برمی‌انگیزد.

اینجاست که باید دست مریزاد گفت، به تجمیع این همه شوریدگی و این همه “توانایی”، که افزون بر “دانایی”‌ شده؛ و توانسته در فرصتی کوتاه، چنان به زیر پوست مخاطب نفوذ کند؛ که مفهوم تنهایی را در چالشی دوباره در انسانی دیگر بکاود.

دو تصویر از نمایش در مرور ده‌ها لحظه‌ی خلق شده؛ در این اجرای خوب؛ فراموش نشدنی و نمادین است؛ تصویر اول زمانی است که امیر خوشحال در نقش زندانی محکوم به ابد،‌ خود را به گوشه تخت،‌ مچاله می‌کند. که نمادی از تنهایی و جا‌ماندگی انسان معاصر است، انسانی که محکوم به درک “حکم ناعادلانه‌ی خود” بر آینده‌ای شده؛ که بی کور‌سوی امید، هنوز نیامده است.

– مگر می‌شود چنین آینده ای را متصور بود؟

– آه! بله!

و تصویر دوم، زمانی است که هومن میرمعنوی در نقش زندانی دوم در کنج تخت پایینی، آزادی خود را رویا گون مجسم و لحظه شماری می‌کند، غرق در شادی و امید است،‌ اما در زمانی مشترک و موازی، امیر خوشحال با تمام ابدیت تاریک خود، در کنج تخت بالایی، چونان مرغی که خود را به دیواره‌ی قفس می‌کوبد، به حسرت و حسادت، “آزادی” را به “سوگ” می‌نشیند.

تصویر دوم، به گمان نگارنده،‌ مهم‌ترین کشف این نمایش است، چرا که “حسادت” را تا مرز “تقدس”، باور پذیر و شدنی می‌نماید.

–  مگر می‌شود برای داشتن آزادی، حسادت نداشت؟

–  آه! نه!

آیا ما باید به تعریف دوباره‌ی مفاهیم و ارزش‌ها بپردازیم؟

– شاید! تو بگو!

به خودم می‌گویم، بروم و نمایش را دوباره امشب ببینم. تمام چوب خط‌های خورده بر درب فلزی سرد سلول دو نفره‌ی آن زندان را. آن تخت فلزی سرد کهنه را. آن حرکات ناموزن فاصله گذار را. آن نمایش کذایی دوم را. آن دست نویس‌های گچی دیکته شده بر کف صحنه‌ی نمایش را. آن شور را، آن شوق را، آن انرژی تمام نشدنی را، پیش از اتمام شب‌های اجرای این نمایش!

دلم می‌خواهد، زمانی که خبر آزادی یکی از دو زندانی، با صدای دیگری؛ به شوق و خنده، فریاد می‌شود:

– نورمن نورمن، اون آزاد شده می‌شنوی؟

– آه؛ سکوت!

و من باشم که سهمم را به جا بیاورم بگویم؛

–  آری آری دیدم که نورمن شنید!

حاضرم دروغ بگویم، که “نورمن”ی هست. که کسی هست که صدای‌تان را می‌شنود، می‌بیند، بیرون از نمایش با شما زندگی می‌کند، نمایش‌تان را با خود حمل می‌کند، به آن سوی “تاریکی”‌هایی که شما در بطن آن، به جستجوی “نور” بودید.

و اینجاست که باید اذعان کنم، خودم را روی نیمکت‌ اتاقک نمایش در شهر بارانی‌ام، جا گذاشتم.

خوشا و درود بر استاد رضا میر معنوی، که خود را برای کارگردانی این متن ارزنده، بایسته دید. هم اوست که با هوش سرشار و تیز بینی،‌ از بین ده ها متن، چون عقابی که به شکار، تمام ارتفاع را می‌خروشد، متنی کاغذی را چون صید، به چنگال هنر و مهارت خود آورد، و ما را در افق پروازش به ستایش و نگاهی غرورآمیز نشاند.

آری! خودم را جا گذاشتم تا دوباره و دوباره اجرای آهنگ ساز این اجرا، مرتضی یکرنگ را بشنوم؛ و زحمت های منشی صحنه، فاطمه مالکی، سایر بازیگران؛ رامین افتاده، افشین سهرابی، طراح صحنه و گریم؛ مرتضی غلامی، ساخت دکور؛ مصطفی جعفری، طراح لباس؛ پروانه حسین پور،‌ دوخت لباس؛ زهره مالکی، مدیر صحنه؛ مهشید بیمه را به قدر و سپاس، بنگرم و بر بانیان و حامیان این اجرای موفق درود بفرستم!

پیشنهاد می‌کنم، از اغراق در انعکاس صدای ادرار زندانی‌ها از آنجا که به جای پیچیدن در گوش نکبت روزگار، به گوش مخاطبین می‌رسد؛ پرهیز شود.

اهتمام سروش علیزاده (مسئول امور مطبوعاتی) و همکاران روابط عمومی، خشایار گرانسایه و نغمه مردیان پور، حمید خیر اندیش (عکس و پوستر) در خور تقدیر است.

ششم خرداد 1395