Press "Enter" to skip to content

یادداشت ۷۸

0

شاید هم یا کریم‌ها بدانند. ولی آنها آن وقت شب توی لانه آن بالا در محضر باد خوش پاییزی، سر در گوش هم برده و آنقدر خمار عشقبازی بوده اند که خانه را هم اگر آب می برد نمی‌فهمیدند.
عمو اسد نه مثل عمو کوچیکه دلش برای دختران حزب توده می رفت ونه مثل عمو بزرگه تو کار شهین و مهین و صوفی محل بود که دشمن برای خودش بتراشد. حتا مثل بابا هم نبود که دلش با جهودترین دختر محله رفته باشد.
تهش این بود که هرکسی رابه شکل و شمایل حیوانی می‌دید و ظاهرا هیچ‌کس از این منش عمو ناراحت نمی‌شد و همه بعد از شنیدن انتسابشان هرهر می خندیدند. جوری که محله و فامیل و قوم پر بود از خر و یابو و گاو و گوسفند و کلاغ و زاغی و اسب و قاطر و دریغ از یک آدم. بماند که من توی این باغ وحش چه بودم!

(ادامه دارد. در دست نگارش)

ناهید شمس. نویسنده معاصر