Press "Enter" to skip to content

“دگر دیسی” به جای “قدر ستیزی”

0

نگاهی به اجرای نمایش “اگر نرفته بودی”، به کارگردانی استاد “فرشاد یاری” به قلم استاد “قطب‌الدین صادقی”

علیرضا طیاری

 

با نگاهی به پس‌خورد اجرای پیشین نمایش “اگر نرفته بودی” در آبان ماه ۱۳۹۰ به قلم استاد قطب‌الدین صادقی، کافی است تا دریابیم استاد فرشاد یاری پس از پنج سال در مرداد ماه ۱۳۹۵ چه “چالشی” را آگاهانه برای اجرا پیش‌رو داشتند. البته انتخاب یک “متن” فارغ از امضاء نویسنده‌اش، می‌تواند نشانگر دغدغه‌های یک کارگردان نوجو و تجربه‌گرا باشد:

“علاقه‌مند هستم آثاری را به روی سن نمایش اجرا کنم که تاکنون به آنها نپرداخته‌اند و یا اگر به روی صحنه رفته‌اند، شیوه اجرایی من متفاوت باشد.” نقل از کارگردان، پایگاه خبری- تحلیلی گیل خبر، مرداد 95

روایت نمایش “اگر نرفته بودی” درباره‌ی مردی است که به جستجوی همسر اسیرش، تا اسارتگاه پیش رفته. اما در بازشناسی “نیمه‌ی گمشده‌ی خود” دچار سردرگمی می‌شود. این موقعیتی است که نویسنده آن را مبنای باز‌آفرینی بخشی از خاطرات و کاوش در گذشته با هدف چیرگی بر “زمان و مکان حائل” مابین زوج نمایش، قرار می‌دهد.

زن نمایش، که زنی است دردمند، فراموشی خود‌ْخواسته را مرهمی بر هجوم زخم‌ها می‌داند؛ اما مرد با مرور خاطرات زندگی دو نفره از زمان سپری شده، برای پرسوناژِ زن (که متکثر در چند بازیگر زن و نمادین است)، هر دوشان را به بازشناسی یکدیگر می‌رساند. اما این بازشناسی به دلیل امتناع و تمرد زن برای بازگشت به خانه و ترک اسارتگاه؛ به چالشی بدل می‌شود که مرور بخشی از خاطرات جنگ و جاماندگی‌ها را از زبان زن نمایش ممکن و البته “تا حدودی” برای نویسنده موجه می‌سازد. سرانجام پس از مرور خاطرات و مخاطرات، زن در بیانی روانشناختی از به هم‌ریختگی‌های خود، برای ترمیم روحیه‌اش و نزدیک‌تر شدن به مرد؛ زمان برای تمکین می‌خواهد. پاسخ مرد؛ اشاره به نقص عضو خود است. اما واکنش زن، در انتخاب “اسارت” به جای “آزادی” و اتهامی اثبات نشده با انگ “نامردی” به مرد است و پایان نمایش را در خود دارد.

واگن جملات را با بارِ کلمه، روی ریل روایت تا به نا کجا بردن، و تماشاچی را با چمدانی از مونولوگ‌های طولانی در ایستگاه آخر، به خاطر اتمام سوختِ زمانی، پیاده و نه پیدا کردن؛ بی اعتنایی به “داوری خِرَد جمعی و مخاطب هوشمند” است. متن، ابزاری است در دست نویسنده، برای بازآفرینی یا خلق مضمونی فزاینده به مفاهیم انسانی.

اگر کشف و پردازش کارگردان در متن این نمایش را از مساله تفریق کنیم، به “صورتی مجهول” می‌رسیم؛ و ریختمانی بهم‌ریخته از مرورِ پیامد‌های جنگ.

نگاه “تعمیم‌پذیر” و نه “ترمیم‌پذیر” نویسنده می‌تواند “مویه ها” را از “ذکر مصیبت”؛ متمایز؛ و به مساحتی از “درد مشترک” در سینه‌ی تماشاچی  دست یابد.

“اگر در جنگ شادی نیست؛ اما، جنگ برای شادی است.”(1) از این رو به “تقدیس” دفاع می‌پردازیم، و در “صیانت” از چهارسوی میهن، جان می‌دهیم، و در بازپس‌گیری آنچه از ماست، و برای دوباره داشتنش، هزینه می‌کنیم. آری “داشتن” هزینه دارد. “نداشتن” اما هزینه‌بردارتر است. این پرسش‌های بی‌پاسخ مانده، البته تمام آنچه نیست که از اجرای این نمایش به خاطرم مانده است:

در خصوص دو شخصیت اصلی نمایش:

فارغ از جنسیت، کدام هویت انسانی است که بعد از بیدار‌ْچشمی (به خاطر آوردن خویش و پیشینه) به بازیافت نیمه‌ی گمشده‌ی خود، در میهن و خاک سرزمینش برنخیزد؟

کدام شخصیت “باور‌پذیری” است که؛ “اسارت” را به “ساخت دوباره‌ی زندگی” با “مرد همراه خود” ترجیح دهد؟

کدام نگاه هویت‌مدار، معناگرا و قابل دفاعی است که عارضه‌ی فیزیکی و نقض عضو را، به کاستی و عزا بنشیند و موهبت عشق را پس از بازیابی، رها کند؟

کدام “نامردی” است که مردانه، به آن سوی مرز فراموشی‌ها پا می‌گذارد و در جستجوی گمشده‌ی خود تا اسارتگاه مفاهیم می‌کاود؟

کاستی و نقض عضو یک اتهام نیست، که با اثباتش، “بازیگر مرد” از درگاه “معشوق/ زن” رانده شود! زخم یک واقعیت است که باید درک شود، چه بسا ما در اشاره به از خودگذشتگی‌ها و رشادت‌های مدافعان آب و خاک میهن‌مان، واژه‌ی “جانباز” را برگزیدیم. آری؛ “درک زیبایی است که معنای زخم را کوچک می‌کند.”(2)

و اما چه انتخاب برتری در فرآيند تم کار قلم زده شده؟

نگاه کم‌مایه به داشته‌‌ها، باورها و اسطوره‌هایمان، نوعی وارونه‌ نگری است، که “جریان‌ْساز” و “ماندگار” نخواهد بود. بر این باورم، مفهوم “قدر ستیزی” را تا انباشت “دگردیسی”، نازل گرفتن، خود درد مضاعفی است که به بدهی قلم می‌افزاید.

استاد قطب‌الدین صادقی: “اگر نرفته بودی حرف‌های من در یک فضای دراماتیک است. داستان این نمایش روایت زن و شوهری است که بعد از 9 سال دوری توأم با رنج و اسارت مجدداً‌ یکدیگر را می‌بینند. این نمایش در مورد یکی از بُرهه‌های بسیار اساسی تاریخ معاصر ما است، به طبع درک رنج‌ها و ایثار‌ آدم‌ها و تحلیل آن، یکی از وظایف ما است. من از این محیط دور نیستم و در یک نگاه تحلیلی و دراماتیک حرف‌های خودم را زدم. سخت‌ترین وجه این نمایش در آوردن آن ذهنیت‌های مغشوش و تکان دهنده این زن و شوهر است که بعد از 9 سال یکدیگر را به سختی می‌پذیرند و به یک توافق می‌رسند.” (3)

کدام پذیرش؟ چه توافقی؟

توافق بر پذیرش یک ضد ارزش. توافق بر گزینش اسارت بر آزادی. توافق بر ضربِ تنهایی، و نه تقسیم آن! “این چگونه پایانی است که به فرخندگی آغاز تو نیست؟”(4)

نه! تئاتر برای “تداوم مُردگی”، زنده نیست. ما متعهد به بازپروری مفاهیم انسانی و ارزش‌ها هستیم و اهمیت بازشناسی، در بازپروری است. راز درخشش و ماندگاری نیز در همین جاست.

جمع بستِ این روایت با “فصل” به جای “وصل”؛‌ و بی پاداش گذاشتن “سالار مرد”ی که در جستجوی عشق و نیمه‌ی گمشده خود، زمان و مکان را درنوردیده؛ جز “عزل”ِ جایگاه و ” شأن نازل” نیست.

آری! من اما برای این اجرا، کف زدم. برای استاد فرشاد یاری، که توانست از “داشته‌هایش”، پلی به دل‌ها بزند و طرح و نمایشی نو براندازد. کوشایی کارگردان در ساخت و پردازش متنی که در اختیار داشت، به راستی مهارت می‌خواهد و این خود فتحی است که چراییِ نفرت‌انگیز بودن جنگ را به یادمان بیاورد.  صحنه هایی درخشان و فراموش نشدنی همچون:

-بازسازی حجم رذالت و خشونت انسانی که از صفات آسمانی تهی شده و در میدان جنگ؛ خون به خاک می‌پاشد.

– ساخت و بازنمایی آناتی از اسارت و اردوگاه‌های زنان که “تودیع‌گاه شرافت” است و هیچ کنوانسیون حقوق بشری حافظ و ناظر بر آن نیست.

اگر تکثر بازیگران زن، در مقابل فردیت بازیگر مرد، و شکستن دیالوگ‌ها در بین اسیران در بند را، یک “ویژگی فاصله‌گذار” فرض کنیم، استاد فرشاد یاری، کارگردانی‌ی‌ موفقی داشتند. با یادی از نیما یوشیج که گفته؛ “ترکیب؛ مدیون طراحی است.”؛ ترکیبی که از نور و صدا و فضا و طراحی صحنه و گریم و پوشش به متن افزود؛ پوشاندش؛ پروراندش و البته در لحظاتی گیراندش. و اوج این “گیرایی” در نواخت و پرداخت گروه موسیقی در دقایقی از اجرا،‌ واقعی شد، بویژه بخش‌های پایانی و اجرای هم خوانی بازیگران که خوش نشست.

گروه تئاتر فوژان با این اجرا ثابت کرد،‌ چه انرژی نهفته‌ای برای زمان نیامده دارد، و این خودش اقبالی است برای تئاتر دوستان. حتم دارم مداومت در تجربیاتی از این دست می‌تواند به شکفتگی بازیگران نوپا در آینده بیانجامد و چه بسا همین استعداد‌های جوانِ بومی، بتوانند در آينده‌ای نه چندان دور، بضاعت و سهم ما از تئاتر ملی باشند. بازیگرانی نظیر: سحر خائفی، مهسا رضا‌پور، مرتضی زحمتکش، ساناز عزیزی، سوگند قربان‌زاده، شقایق قلی‌زاده، رویا مرزبان، سارا مقربی، آرامه میرواسع، شکیبا همت‌نژاد و بازیگر مرد موفق؛ رسول زنده دل. و البته می بایست از زحمات دیگر عوامل این نمایش قدردانی داشت، که عبارتند از: مسعود صداقت (دستیار کارگردان)، سارا حبیب پناه (منشی صحنه)، شید خداپرست (مدیر صحنه)، سهیلا لامعی راد (ایده طرح صحنه)، لیلا شهرزاد (دوخت ماسک)، سهیلا سیاح (دوخت لباس)، شیدا خدا پرست و مرتضی زحمتکش (اجرای دکور)، میلاد عبادی (عکاس)، شهرام پرآور (تیزر)، محمد مهدی ادراکی (طراح گریم)، عطیه عباس نیا (مجری گریم)، شهرام پرآور و شیدا خداپرست (نورپردازی)، مرتضی زحمتکش (دستیار صحنه)، آرش نیکخواه (صدا)، پگاه حقدوست (گرافیک) و گروه موسیقی موفق این اجرا: سرپرست و درامز: سید فرنود حسین زاده، گیتار باس: حسین بخشی، گیتارالکتریک: میلاد قوی پنجه، پرکاشن: امیر ارشد یاری، کمانچه و ویلن: شاهین اطهری.

1- نمایش مار نقره، 1358
2- محمود طیاری
3- خبرگزاری فارس/ مهر 90
4- دفتر شعر نارجستان، 1369