آرزو می کردم
که دوستت می داشتم
در روزگاری که…
شمع حاکم بود و هیزم
و بادبزن های ساخت اسپانیا
و نامه های نوشته با پر
و پیراهن های تافتهی رنگارنگ
نه در روزگار موسیقی دیسکو
و ماشین های فراری
و شلوارهای جین چل تکه
آرزو می کردم
تو را در روزگار دیگری می دیدم
روزگاری که گنجشکان حاکم بودند
آهوان، پلیکان ها یا پریان دریایی
نقاشان، موسیقی دانها، شاعران،
عاشقان، کودکان و یا دیوانه ها
آرزو می کردم
که تو از آنِ من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر، بر نی و بر لطافت زنان
اما
افسوس دیر رسیده ایم
ما گل عشق را می کاویم
در روزگاری
که عشق را نمی شناسد
افسوس . . .
” نزار قبانی ”
ارسال از: بابک