Press "Enter" to skip to content

نامه ماکسیم گورکی به آنتون چخوف

0

 

خیلی چیزها هست که میل دارم برایتان بگویم. خیلی رک و صمیمانه بهتان بگویم که همیشه دلم می خواسته محبت عمیقی را که از ابتدای جوانی، نسبت به شما حس می کردم، برایتان ابراز کنم. دل ام می خواهد اشتیاق ام را در برابر نبوغ تخیل و در عین حال تراژیک و لطیف و قابل ستایش تان به شما نشان دهم. نبوغی که همیشه زیبا و ظریف بوده .

خدای من باید دستان تان را بفشارم. دست های هنرمندتان را، دست های یک بشر صمیمی و در عین حال غمگین را. درست نمی گویم؟ خدا به شما عمر بسیار دهد تا تاریخ ادبیات روس را سر بلند کنید! خدا به شما سلامت و صبر عطا کند و همچنین میل و دل به کار کردن را !چه لحظات شیرینی را که با کتاب های شما گذرانده ام. بارها از خواندن شان گریستم. بارها مثل گرگی در دام افتاده ،خشمگین شده و حتی مدتی طولانی غمگینانه خندیدم.شاید که شما هم به این نامه بخندید. چون حس می کنم دارم مزخرف می نویسم. چیزهایی لبالب از شوق و بی ربطی می نویسم. ولی همان طور که می دانید متأسفانه هر چه از دل برآید، مزخرف است. مزخرف ولی با اهمیت.

شما این را خیلی خوب می دانید. بار دیگر دست تان را می فشارم. نبوغ شما روحی ناب و روشنی بخش دارد و سرگردان روابط آدمی است و با ناچیزترین ابزار نیاز زندگی روزمره پیوند دارد و طوفان در همین جاست. بگذارید بگرید، گریه های او، مانع از آن نمی شود که آسمان آن ها را نشنود .

اکتبر یا اوائل نوامبر ۱۸۹۸
ترجمه: لیلی گلستان

 

ارسال از: بانو قهرمانی

Comments are closed.