برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان های روانی رفتیم. بیرون بیمارستان غُلغله بود. چند نفر سرجای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سرمسافر باهم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند !
وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت و گو میکردند. بیماری از کنار ما بلند شد و باکمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید. پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود ؛؛آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
. . . و ما بالاخره نفهمیدیم “بیمارستان روانی” اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟؟!!!
” کمال تعجب ” / عمران صلاحی
اشتراک از بابک