Press "Enter" to skip to content

داستان‌های کلیله و دمنه، حکایت صیاد آهو و خوک و گرگ

0

 

 

 

محقق و نویسنده: نازی تارقلی زاده

در روزگاران قدیم، در جایی دور صیادی زندگی می‌کرد. روزی به شکار رفت و آهویی شکار کرد. آن را بر پشتش نهاد و به سمت خانه رهسپار شد. از قضا در راه به خوکی عصبانی برخورد کرد و خوک، زخمی کاری به صیاد وارد کرد و صیاد را از پا درآورد اما صیاد قبل از مرگ تیری به گلوی حیوان زد و خوک هم از پای درآمد.

گرگی گرسنه از آن حوالی می‌گذشت، با دیدن خوان نعمت گسترانیده بسیار خوشحال شد و با خود گفت: «اکنون وقت ذخیره کردن غذاست تا در روزهای بی‌غذایی با نعمت فراوان مواجه باشم. پس امروز را با زه کمان می‌گذرانم، این گوشت‌های ناب را به گوشه‌ای می‌برم و آن را پنهان می‌کنم و برای خود گنجی خواهم ساخت.»

همین که شروع به خوردن زه کمان کرد، گوشه‌های کمان بجست و دور گردن گرگ پیچید و او را نیز خفه کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *