پاي صحبت «مجید مژدهی» موسس گروه تئاتر جهش به مناسبت اجراي نمايش «زندانی خیابان دوم»
//////گفتگو از: عليرضا طياري
«زندانی خیابان دوم» آخرين اثر نمايشي گروه «تئاتر جهش» تا ۱۰ اردیبهشت 98 روي صحنه است، به همين مناسبت گفتگويي با «مجید مژدهی» مجری طرح و موسس گروه پر کار تئاتر جهش، انجام شده که با هم ميخوانيم:
– جناب مژدهي براي آشنايي بيشتر مخاطبان از معرفي گروه تئاتر جهش آغاز کنيم.
سلام متشکرم که وقت میگذارید و امیدوارم که هر روز شرایط براي همهی ماها بهتر از روز قبل باشه.
گروه تئاتر جهش از سال ۱۳۸۰ فعالیتهايش را شروع کرده است و خوشحالم که اعضاي موسس گروه همچنان در کنار هم هستند و ما تا الآن ۷۴ اجرا و در اغلب جشنوارههای چند سال اخیر حضور داشتیم و جوایز متعددی دریافت کردیم. به عنوان نمونه در دو دوره «جشنواره تئاتر ماه»، آقای محمد رسائلي به عنوان بازیگر اول و بنده بهعنوان نمایشنامهنویس اول برگزيده شديم. در جشنوارههای متعدد دیگری هم موفق به دریافت جوايز مختلفي شديم.
– لطفا از چگونگي فعاليت گروهتان برايمان بگوييد؟
شکل کار در گروه ما به اين ترتيب است که در ابتدا نياز سنجي میکنیم و سیاستهای سالانهاي را برای گروه در نظر میگیریم و بر اساس آن سیاستهای سالانه، برايش متن انتخاب میکنیم و يا متن را نویسندههاي عضو گروه براي اجرا مینویسند و بر اساس آن سیاست، کار را پیش ميبريم.
خط مشی و برنامهريزي فعلي گروه تئاتر جهش چيست؟
سياستي که در دو سال اخیر گروه ما در نظر گرفته؛ رسیدن به رویکرد اجراهای تئاتر معاصر هست. تئاتر معاصر به معنی نمایشنامهنویساني که در قید حیات هستند و آثار جدیدی مینویسند. به عنوان مثال من سال گذشته از «فلوریان زلر» نمايش «مادر» را اجرا کردم و یا نمایش «اتاق ورونیکا» را از «آیرا لوین» اجرا کردم. اینها از نمایشنامهنویسهای معاصر هستند. آخرين اجرايم از «نیل سایمون» در حال اجراست که تا سال قبل در قید حیات بود و از مهمترین نمایشنامهنویسان معاصر در حوزه تئاتر اجتماعی انتقادی به حساب ميآيد.
مهمترين دلايل تعيين اين سياست چيست؟
یکی از دلایلي که برای اجراي اين نمايشها اولویت قائل شدیم این بود که اين نمایشنامهها به لحاظ زبان و ساختار به مخاطب امروز ایران نزدیک هستند و قصه را به درستی منتقل میکنند و باتوجه به شگردهای نویسندگی که آنها با پیشینهي ۲۵۰۰ ساله برای نمایشنامهنویسی دارند و آموزش درستي که به لحاظ هنر نمایشنامهنویسی میبینند؛ قصهي اين نمايشها با مخاطبی که در سالن نشسته فاصله زیادی ندارد. اما متأسفانه در ایران با چنین امکاني مواجه نیستیم.
نمايشنامهنويسان ايراني چطور؟
نمایشنامهنویسان ما اغلب در حوزه ادبیات داستانی موفقاند. بنده خودم هم نمایشنامهنویس هستم و شش نمایشنامه از من منتشر شده است و جوايز متعددي در اين زمينه دارم و بايد بگويم؛ بيست صفحهي دیالوگنویسی ما را براي مثال «فلوریان زلر» با دو خط دیالوگنویسی تمام مباحثاش را به راحتي بيان ميکند!
آنها در حوزهي جامعهشناسی، روانشناسی و اسطورهشناسی به شدت تبحر دارند و به طور موازی با دیالوگنویسی و شخصیتپردازی، مباحث جامعهشناسی و به طور کل هستیشناسی را مطرح و جستجو میکنند. ما نمایشنامهنویسان ایرانی، انشاء و نثر خوبی داریم و هنوز به کار پهلو زني به شاعران هستيم! اگر آثار نمايشي نمایشنامهنويسان ايراني را بررسي کنيم، بيشتر از اين که تئاتر باشند، داستاناند و بیشتر از اینکه در حوزه تئاتر باشند، در حوزه ادبیات داستانی قرار میگیرند!
چرا بيشتر به اجراي آثار نمايشنامهنويسان فرنگی روي آورديد؟
نمايشنامهنويسان فرنگی، تئاتر را میشناسند، تئاتر به معنای ساختمان، جایی که درش نمایش اجرا ميشود. متأسفانه نمایشنامهنويسان ایرانی با انواع تئاتر آشنا نیستند، و نمی دانند نمایشنامه را برای کدام سالن دارند مينويسند، صرفا نمایشنامه را مينويسند برای نمایشنامه. به عنوان نمونه؛ نیل سایمون میدانست که ( زندانی خیابان دوم ) را برای کدام سالن در Broadway مینویسد. بر اساس شناخت بر مخاطبهایی که به آن سالن ميآمدند و تعداد نور، کیفیت بازیگرها و… همه اینها را در نظر میگرفت و نمايشنامه را مينوشت. همهي نمایشنامهنویسان غربی به این شکل مينويسند و ميدانند چه نوع نمایشی را برای کدام ساختمان ( تئاتر ) مینویسند و در کنارش مباحث جامعهشناسی و روانشناسی. و…را به موازات پیش ميبرند. باز مثالی میزنم، نمایشنامهي «باغ وحش شیشهای» اثر «تنسی ویلیامز». این نمایشنامه داره نظریه آدلر در روانشناسی را به طور موازی مطرح میکنه. يعني شما می تونید شخصیتهای این نمايش را بر اساس نظریه آدلر بررسی کنید. اما در ایران چنين نمايشنامهنويسي اگر داشته باشیم خیلی کم هستند.
مسئله ممیزی را هم نبايد در اين گرايش ناديده گرفت؛ روش مراکزی که باید کار را تصویب کنند عجیب غریب است. همين نمايش نيل سالمون را اگر خودم مینوشتم ممکن بود بگويند سیاهنمایی است و نامشخص است، اون قسمتاش را حذف کن، اين ديالوگاش را عوض کن . ولی نگاه مميزين نسبت به نمايشنامههاي خارجی شايد به خاطر اینکه به عنوان گنجینههای نمايشي جهان پذيرفته شدند، کمتر با تیغ سانسور مواجه ميشوند.
در حوزه نمایشنامههای اجتماعی بايد اضافه کنم، این روزها مخاطب با چند چیز زاويه و گارد دارد، اولیش پیچیدگی ادبیات و زبان آرکائیک است. مخاطب امروز راحتپسند و کمحوصله شده است، او دنبال زباني است که به زبان حال و امروز خودش نزديک هست. به خاطر همين گروه جهش به طرف اجراي آثار معاصر نويسندگان خارجي ميرود.
– معضل اساسی نمایشنامهنویسي معاصر از ديد شما چيست؟
متأسفانه مشکل اساسی نمایشنامهنویسی ما در ایران زبان است، ما در نمایشنامه های وطنی اغلب زبان تئاتری نداریم، ما زبان انشايي و ادبياتيي خوبي داريم و اين باعث میشود که ارتباط با مخاطب قطع بشود. من ترجیح میدم متون ترجمه شده را اجرا کنم، به خاطر اين که شخصيتها و محاورههايشان از زمان و زبان ما دور نيستند و این باعث میشود که ارتباط بیشتری برقرار بشود.
– مهمترين چالش امروز اجرا چيست؟
مهمترين چالشی که اجرای یک تئاتر این روزها داره اولینش پول است. براي مثال اگر قرار باشه نمایشي را هر کارگردانی در استان گیلان به روی صحنه ببرد و بخواهد از دو بازیگر حرفهای در کارش استفاده کند و این دو بازیگر حرفهای فقط با لباس شخصی خود بيايند روي صحنه با هم دست بدهند بگويند حالت خوب است و اون يکي بگويد ممنونم و بروند بيرون، همين در شرایط حال حاضر ده میلیون تومان هزینه دارد! و شما دیگر حساب کنید نمایشنامهاي مثل اثر «نیل سایمون» که ما اجرا کرديم، بايد برايش لباسهایي دوخته بشه که مال دهه هفتاد آمریکا باشه، چه لباس زنانه چه مردانه و پنج شش بازيگر هم داشته باشه و دکورش هم يادآور آن فضا و دوران و شرايط قصه باشه و کلي هزينهي پنهان که نياز به سرمايهگذاريي به مراتب بالاتر از رقم ذکر شده دارد.
– مديريت نهادهاي متولي امر تئاتر چگونه است؟ چرا تئاتر حرفهاي بومي نداريم؟
ما متأسفانه تئاتر شهر نداریم و شورایی که پروانه نمایش را میدهد تفاوتي چنداني براي انواع نمايشها قائل نيست! يک سالن داريم و تکلیف مخاطب معلوم نیست که قرار است مثلا تئاتر آموزشگاهی ببیند، تئاتر تجربي ببيند يا تئاتر حرفهاي. همهي نمايشها دارند در يک سالن اجرا ميشوند و واقعاً هيچ گروهي نمیتونه ادعا کنه که مخاطب آنچناني داره؛ چون ما مخاطب تئاتری که مشخصا کارهاي گروه را دنبال کنه را نداريم. به خاطر اینکه ما نمایشنامهها را موردی ميبينيم و مخاطب بر اساس موارد غير مشخص و تفکيک نشده به سالن ميآيد. تماشاگر زمانی جذب میشه که بدونه حق انتخاب داره، بدونه به تماشاي نمایشنامهی حرفهاي يا آموزشگاهی يا تجربی ميره. گاهي در يک سالن کار انتزاعی از هنرجويان را ميبينيم، و بعد در همان سالن کار رئالیستی و بعد کار گروهی حرفهاي. براي مثال در زمان اجراي اخيرم “جنگیر” به موازات ما، نمایشي از پاياننامهي هنرجويان يک آموزشگاه داشت اجرا میشد که تفاوت چنداني براي شرايطي که براي هر دو گروه مهيا شده بود را شاهد نبوديم.در جمع بندي بايد بگويم؛ ابتدا مساله مالي، مساله دوم؛ نبودن یک سالن تخصصی که برای خودش برندسازی کنه و تعریف داشته باشه، متاسفانه ما از چنين امکاني در استان برخوردار نيستيم و مساله سوم؛ نبود مخاطب پایه که به طور مداوم اجرا را دنبال کند. اینها مسائلي است که باعث ميشود ما به يک تئاتر حرفهاي در این شهر دست پیدا نکنیم.
– با توجه به سابقهي کارگرداني، تجربه و تعدد اجراها، لطفا يافتههاي تجربيتان را با مخاطبان به اشتراک بگذاريد.
در طي اجراهای متعددی که گروه ما داشت و البته طي مدتی که به عنوان تولیدکننده و سرمایهگذار به تئاتر پرداختم به نکات مهمی دست پیدا کردم که برای من خیلی ارزشمند بوده؛ نکته اول، ضرورت لحاظ يک خط فکري مشخص و تداوم در پيگيري آن. اگر کسی میخواهد مخاطب داشته باشه بايد يک شناسنامهي کاري مشخص به لحاظ زیباییشناسی و محتوا داشته باشد. به عنوان نمونه آقاي «امير رضا کوهستاني» زماني که نمايشنامهي «قصههاي درگوشي» را از ايشان ديدم، برخي ميگفتند اين يک تئاتر بيحال است و شبيه نمايشنامهخواني است، به موازات آن سالها نمایشهایي اجرا ميشد که بازيگر روي صحنه حنجره پاره ميکرد، طبل ميزد، عربده ميکشيد. اما ايشان در نمايشهاي بعدي به همان شکل ادامه داد تا به امروز که دوبار در بخش اصلي مسابقه جشنواره معتبر «آوینیون» حضور داشت و الان رسید به جايي که وقتي تئاتري اجرا میکند، نیاز به تبلیغ نداره و مخاطبان دنبالش میکنند و همیشه بليط براي کارهاش گیر نمیاد. اين استمرار مدل اجرایی باعث شد که آروم آروم و پله به پله مخاطب پیدا کنه و يا «رضا ثروتی» و یا از قدیمها «دکتر علی رفیعی» وقتي اسم علی رفيعي را ميشنويم ميدانيم با کي طرف هستيم. اما خود من به خاطر پراکندگي در اجرا، يک مدل مشخص فکري را دنبال نکردم و مخاطب من نميداند اجراي من از کدام گونهي مشخص تئاتري هست.
مسئله دوم به آسيبشناسي تئاتر برميگردد و در خصوص تبلیغات محيطي تئاتر است. بزرگترین ضعف ما در اطلاعرساني، نحوهي اجراي پوسترهاي تبليغاتي براي تئاتر است. خب ما از وقت و توان خود سرمایهگذاری میکنیم که تماشاگر بيايد سالن کار را ببيند. شما در مرور پوسترهاي تئاترهاي مهم جهاني ميبينيد که عکس يک موقعیت بسیار کلیدی از اجرا، اسم سالن، تصوير بازيگران، کارگردان و شرکتی که تولید کرده به راحتی در پوستر قابل تفکیک و مشاهده است و در واقع پوستر با هدف جلب تماشاچي طراحي شده است. اما در ايران نگاه عزيزان گرافيست ما به کل از زاويه ديگري است، پوسترهاي تئاتر به عنوان اثري مستقل از تئاتر طراحي ميشوند، و به اندازهي کافي کارايي ندارند. فکر میکنم خیلی از این پوسترها را اگر خودم با خودکار مینوشتم “به همراه خانواده به دیدن این تئاتر بیایید، اجرا این سالن، این زمان، این مکان…” به مراتب مردم بيشتري به سالن نمايش براي تماشا ميآمدند. البته من منکر معناي تجسمي پوسترهاي فعلي تئاتر نيستم، اما گمان ميکنم براي جلب توجه مخاطب تئاتر، کارا نيست. بديهي است طرح يک گلدان به تنهايي نميتواند به مخاطب خبر اجراي يک تئاتر را به سرعت برساند. یک گلدان.یک خنجر.یک تصویر نا مشخص.فونتهای نا خوانا و جا نمایی های عجیب و ریز بودن اطلاعات مورد نیاز مردم در پوسترها به نوعی همه چیز فدای گرافیک و طراحی بی ربط با تئاتر امروز.اگر پای صحبتشان بنشینیم به ما پوسترهای 40سال قبل لهستانی را نشان میدهند و ما اگر پوستر 2019را نشانشان دهیم هزار ایراد می گیرند و خلاصه داستان عجیبی است طراحی پوستر تئاتر.
– ذائقه امروز تماشاچي تئاتر چطور است؟
در شرايط حال مخاطب از چند چيز گريزان است. مخاطب ميلي به تفکر ندارد. براي مثال در همين تئاتر اخير از نیل سایمون که اگر چه نويسندهي طنزپرداز مهمي است، نام اثر زنداني خيابان دوم است. مخاطب از هر چي زندان، خيابان و اصلا از اين کلمه و هر چيزي که بخواهد به آن فکرکنه، بيزاره. مخاطب در ۲۴ ساعت دغدغه کافي از مسائلی که فکرش رو مشغول کرده داره؛ از گران شدن پیاز، تا سيل در مناطق مختلف، تا تحریم و گران شدن دلار و نایاب شدن گوجه فرنگی و هزاران چیز دیگه… اينها باعث ميشه که واقعا مخاطب حاضره هزینه کنه تا فکر نکنه! برای همينه که وقتي همزمان ده تا کنسرت برگزار میشه، هر ده تا پر ميشه، ولي اگر دو تا تئاتر خوب هم داره اجرا ميشه، کسي نميياد. چون مخاطب به خودش ميگويد چرا بيام بشينم؟ اونجا هم فکرم مشغول ميشه!
مخاطب محتوای سیاسی، نمايشهاي محتوا محور، اجراهاي ضعيف و کارهاي سفارشي را پس ميزنه. ما باید صدای زمان باشیم، مخاطب به اندازه کافی خسته است؛ ترجيح ميدم در تولیدات برم به سمت کارهایی که مخاطب رو اذیت نکنه، براش فلسفهبافي نکنه، براش زبانفرسايي نکنه.
– از برنامههاي آتي برايمان بگوييد.
ما به موازات داريم چند نمايش را کار ميکنيم اما یک نمایشنامه را که خودم اجرايش را در برنامه دارم، نمايشنامهاي با محتوای پزشکی است. پیام نمایشنامه اینکه «به حرف پزشک را بايد گوش بدهیم و اگر پزشک تشخیص میدهد یک بيماري لازم بستری بشه، باید بهشون گوش بدیم.» اين يک نمايش سه گانه از «فلوریان زلر» هست که «مادر» را من اجرا کردم، «پدر» را آقاي «رسائلي» به زودي بايد کارگرداني کنه و من نمايش «پسر» را در برنامه دارم، که آخرين اثر از اين نويسنده مطرح است و همين الان داره در اروپا و آمريکا اجرا ميشه و محتواي مناسبي داره که بايد خانوادهها این کار ببیند.
-خط داستاني نمايش گفتني است؟
بله حتما، قصد دارم در بروشور نمايش هم به آن اشاره کنم؛ روايت داستان زن و شوهري است که از هم جدا شدند، پسر با مادرش زندگي ميکند و پدر زن ديگري گرفته است و از اون زن، پسر ديگري را به دنيا آورده و مادر متوجه ميشه که دوماه است پسر به مدرسه نرفته است و پسر دچار بيماري افسردگي شده و بر خلاف تشخيص و توصيه پزشک روانشناس به لزوم بستري وي، پدر و مادر دچار احساسات ميشوند و در تصميم نادرستي، پسر را به خانه ميآوردند و در ادامه ما با يک فاجعه مواجه ميشويم که بسيار جذاب روايت ميشود. اين نمایشنامه مناسب حوزه پزشکی و خانوادههایی هستش که فرزند پسر دارند و فرزند پسرشون در سن بلوغ است و یک نمایشنامه به شدت اجتماعی به حساب ميآيد.
نمايشي که يک پيام اجتماعي را تبيين ميکند، بايد از سوي نهادهاي اجتماعي مرتبط حمايت شود، انتظارتان از حاميان فرهنگ چيست؟
در حال تلاشيم تا توجه جامعه پزشکي از سازمان نظام پزشکي، دانشگاه گيلان و کانون روانشناسي را به عنوان مشاوران اين برنامه و تهيه سختافزار و ياري جلب کنيم. اميدوارم اين نمايش با حمايت رسانهها و کمک همهي شخصيتها و نهادهايي که دغدغهمندند در آبان يا آذر 98 به خوبي نزد مخاطبين ديده بشه. نه فقط درخصوص اين اجرا بلکه در نگاهي جامع؛ چقدر خوب ميشد که براي حمايت از تئاتر، حوزه هنری، اداره ارشاد، نظام پزشکی، دانشگاه گیلان، دانشگاه علوم پزشکی و دانشکدههاي آن، استانداري در بخش آسیبهای اجتماعی، سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری و امور بین الملل و همه با هم کمک ميکردند، آثار نمايشي متعهد به اجتماع به درستی تولید و اجرا بشه، البته نه الزاما حمايت مالي. براي مثال، يک نهاد سالن تمرين در اختيار بگذار، يک ارگان سخت افزار و بلاخره گوشهاي از کار گرفته بشه. اجراي اين دست آثار، نياز جامعه است و نکات آموزندهاي را براي مردم دارد.
یکی از اتفاقات خوبی که داره برای این کار میافتد این است که با دانشگاه گیلان صحبت کردیم و هفته ای یک بار میتوانيم در دانشگاه گیلان تمرین میکنیم و دانشجوهای حوزه روانشناسی به عنوان مخاطب در این میان که از قبل اثر را خوندن، به همراه استاد راهنمای که از اساتید دانشگاه شونه، درباره مباحث روانشناسی این اثر با گروه و با خودشان گفتگو میکنند. این یک آموزشي مستقیم و موثر به حساب ميياد.
– و حرف آخر؟
من دوست داشتم مراکز فرهنگي در شهر رشت، اتاق مشترکي ميداشتند و با هم جلسات مشترک ميگذاشتند و متاسفانه به محض اين که نهادي ميبيند ارگان ديگري براي حمايت اقدامي ميکند، پايش را عقب ميکشد. به اون چيزي که بايد فکر بشه و اون فرهنگ استان است، توجهاي نميشه و یه جور رقابتهایي که نیازي به آن نيست، وجود داره. دلم میخواست تا در نهایت اگر عزیزی از این نهادها صداي منو ميشنوه، با ما تماس بگيره و پا پيش بگذاره. و یه گوشه کار رو بگیره و در تولید این اثر مشارکت بشه. منظورم از مشارکت مادی نیست ولی بعیده شخصي حالش رو داشته باشه تا اینجای گفتگو رو دنبال کنه. اما اگر هر کی وقت گذاشت ممنونشم. از شما نيز تشکر میکنم که شرایط اين گفتگو را فراهم کردید.