Press "Enter" to skip to content

“چشم مست یار من میخانه می ریزد بهم” شعری از صدیقه کشتکار با دکلمه رضا فانی

0

 

زل زدنهایت مرا یکریز می ریزد بهم
رشته ی افکار دل را نیز می ریزد بهم

شرم چشمم از نگاهت گرچه دوری می کند
حال و روزم با همین پرهیز می ریزد بهم

آنچه دارد می دود در ذهن من معلوم نیست
حال دل را نرم، خیلی ریز می ریزد بهم

پیش تر ها فکر می کردم که امری عادی است
اختیار ابر در پاییز می ریزد بهم

یا نفس های دهان باد حسی جبری است
اینکه با فوتی تمام میز می ریزد بهم

تازه فهمیدم که اعصاب قلم حین غزل
یاد تو وقتی شود سرریز می ریزد بهم

شعر می بافی، پر از رنج است، میفهمی مرا
دیدن یک شعر حلق آویز می ریزد بهم

شعر می خوانی تمام شهر را احساس تو
چون سپاه وحشی چنگیز می ریزد بهم

کاش می دیدی که احساس غزلهای مرا
زل زدنهایت شود ناچیز می ریزد بهم

شعر: صدیقه کشتکار

پرتره اثر: ندا دانایی

دکلمه و تنظیم: رضافانی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *