◼️◼️◼️
من این لبخند را میشناسم خانم دکتر فاطمه قطبی عزیز
این نگاه را میشناسم. این لحظه را هم. این چینها برایم آشناست. این چین گوشهی لب و خطی که از کنارهی بینی کشیده شده تا لب را میشناسم. آنطور روی هم آمدن پلکها را هم.
مگر میشود متخصص کودکان باشی و سه چین مهربان نیفتاده باشد گوشهی چشمهایت؟ مگر مِهر سالیان دراز دمخور بودن با کودکان، در چهرهی دکتر سیادتی نیز ننشسته بود؟ مگر میشود روزی چند ساعت با کودکان بخندی و حرفهای ناب و بکر بشنوی و مهربانی در چینهای صورتات خانهنشین نشود؟
آن که میگوید و میپندارد خشونت و مهر و دروغ اثری بر چهره نمیگذارد، پندارش خطاست. خشونت و مهر روی حالت دست ها هم اثر می گذارد. چشمها هم. چشم ها دروغ نمیگویند. چینهای گوشهی چشم نیز. خط عمیق میان لب و بینی نیز. خط خنده همیشه راست میگوید. مگر میشود بیست سال، سی سال … نه در اینترنت جستوجو کردم و خواندم 43 سال با کودکان خندیدهای و گریستهای. به درازنای روزها و شبها بر بالین کودکان خندیدهای و گریستهای. شاید بارها تا صبح خون نوزادان را تعویض کردهباشی، احیاشان کرده باشی.
حالا خودت میان ما نیستی و لبخند آشنای این عکس مانده. از آن لبخندها که با اولین بایبای و دالی بچهها میزدی، یا شاید با اولین تاتیتاتی که پا به اتاقات میگذاشتند، یا شاید یادت افتاده، آبسلانگ به دهانش گذاشتهبودی و صدای تق اولین دندانش را شنیده بودی که در عکس اینقدر شیرین میخندی. شاید از آن لحظههای شیرین است که مادر این شیرخوار خندیده و به شما گفته: «من هم کوچیک بودم میاومدم مطبتون. اون عروسک توتو بهم دادین هنوز دارمش…»
راستش را بگو نگفته بود؟ راستش را بگو آن لحظه حس نکردهبودی هیچ اندوهی در زندگی نداری و هیچ چیزی نمیتواند خوشبختی و آرامشات را بگیرد؟ شاید پدر این شیرخوار نگاهش چرخیده دور اتاق و گفتهبود «نقاشی که کشیده بودم برایتان هنوز بر دیوار مطبه» یا شاید پیشتر خودت نگاه به پدر شیرخوار کردهبودی و یادت افتادهبود به روزهایی که میزت را میریخت بههم و تقویم رومیزی را پخشِ زمین میکرد.
راستش را بگو چهقدر این حسها شیرین بودند که این لبخند به چهرهات نشسته؟
مرا ببخش خانم دکتر قطبی عزیز به خاطر همه فراموش کاری هامان.
ما را ببخش اگر که مردمانی کمحافظهایم. اگر که خستگی هایت را نمی بینیم، اگر ماسک یادمان می رود، اگر…
#یادداشت
#مریم_اسحاقی
@maryam_es_haaghi