شاعر: صدیقه کشتکار (شاعرهي شهر باران)
با چشمهای قهوه ای روشن دارد به من نگاه می اندازد
با عشوه های مبهم لبخندش فکر مرا به ماه می اندازد
آهسته توی زندگی ام گل کرد، گل کرد توی ذهن من آهسته
دارد مرا توسط این ترفند از چاله توی چاه می اندازد
جریان گرفته توی رگم چون خون، داغ است حس و حال غزلهایم
نبض مرا که راکد و خاموش است با خنده اش به راه می اندازد
لبخندهاش بوی خوشی دارد شاید گلی به جای لبش دارد
تنها فقط مرا نه که دنیا را دارد به اشتباه می اندازد
از چشم مشکی قلمم هر شب هی بیت های داغ سرازیر است
می بوسمش درون غزلهایم، من را به این گناه می اندازد
من سر به زیر و زل زده او بر من، عطرش هوای شعر مرا پر کرد
می سوزم آتشش چه فراگیر است وقتی به من نگاه می اندازد