Press "Enter" to skip to content

“ادبیات به مثابه ی هنر”

0

الهام عیسی پور

در قلمروی غنی ادبیات و هنر ،خصوصیات زیبایی شناختی نوخاسته ی یک اثر، صرفا از روی ویژگی های متنی قابل استنتاج نیستند. بلکه توجه به وجود استعاره، صور خیال یا تصویرپردازی، تکرار، قافیه و هر گونه صنایع بدیعی دیگر تعیین نمی کند که آیا قطعه ایی اثرگذار و تکان دهنده هست یاخیر، درست همان طور که مثلا استفاده از تونالیته ی مینور در یک قطعه ی موسیقی سبب نمیشود که ضرورتا آن اثرغمناک باشد.این نکته راهم میتوان افزود که وجود این گونه خصوصیات متنی در یک اثر تضمینی نیست بر این که آن اثر از مقوله ی ادبیات به شمارآید. این مسئله مارا باز می گرداند به دانتو که معتقداست ظاهرا اثر هرگز به تنهایی جایگاه هنری آن را تعیین نمیکند.
اگر مبنا بر این نگرش استوار است که آثار هنری از دیگر چیزهایی که ماهرانه و آگاهانه شده اند متمایز شوند، این مولفه ی ضروری ادراک یا تامل زیبایی شناختی باید مولفه ایی ضروری از امر هنری هم باشد.
در عرصه ی ادبیات و رمان گونه های ادبی تفاوت شکل میان کنش عناصر توصیفی و ارزیابانه در مفاهیم زیباشناختی نیز حائز اهمیته در این مقوله ی هنر ادبیات اگرچه بزعم برخی منتقدین یگانه راه ارزیابی آثار نیست .

الهام عیسی پور

درتاریخ کوشش های صورت گرفته برای بیان چیستی ادبیات، رویکردی که بیش از همه به چشم می آید تلاش برای یافتن خصوصیتی از اثار ادبی بوده که تصور میشده اهمیتی فوق العاده دارد ، سپس این خصوصیت راهمان “جوهر” امر ادبی می پنداشتند حتی در صورتی که اذعان میشد خصوصیات دیگر هم احتمالا لازم هستند.
وقتی که ج.هیلیس میلر میگوید”یک خصوصیت ذاتی ادبیات پنهان ساختن رازهایی است که شاید هرگز برملانشوند”خیال نمیکند که ادبیات را تعریف کرده است.
هر اندازه این باور که ادبیات صورتی از هنراست قوی تر بوده، انواع خصوصیات برشمرده شده برای آن نیز با خصوصیات برجسته ی هنرها به طور کلی نزدیک تر تصور شده است.
جالب توجه است که این خصوصیات برجسته در طول تاریخ چه اندازه متغییر بوده چنانکه دوره های تاریخی را بر همین اساس از هم تفکیک می کنند؛ کلاسیک ، رمانتیک، مدرن و غیره
بادرنظر داشتن اهداف موردنظر در حیطه ی ادبیات و با اتکا به آن چه محور نقد هنری خوانده میشود ما با چهار مولفه مواجه می گردیم یعنی جهان، مخاطب،هنرمند و اثر که این عناصر ترتیب روشن بخشی به این تحولات تاریخی در روند دگرگونی ادبیات می دهند.
این اندیشه ی کلی که اثار ادبی باید آینه ایی از واقعیت باشند در دیدگاه های بسیاری ظهوریافته است. همین طرز تلقی انگیزه ی نیرومندی در پس رمان های واقع گرایانه ی قرن نوزدهم بوده است ، طوری که حتی موضوع رمانها را مشخص می ساخت و پی رنگ های فردیت یافته را در مقابل داستان های مرسوم متعارف یا حماسی تشویق می کرد ، آنچه حائز اهمیت است واقع گرایی در میان منتقدان مارکسیست هم به عنوان ارزش مطرح بود،منتقدانی که برای توصیف دقیق و صادقانه ی واقعیت اجتماعی در کنار کارکرد زیبایی شناختی کارکردی سیاسی هم قائل بودند.

این اندیشه که ادبیات حتی اگر نتوان تعریف دقیقی برای آن ارائه داد می تواند جوهری داشته باشد چه بسا در بررسی هایی که درباره ی زبان ادبیات بویژه درقرن بیستم صورت گرفت نمودار شد.
این بررسی ها شکل های متعددی البته بخود گرفته اما بااین مقدمه کاملا معقول آغاز میشود که امر خاصی در استفاده های ادبی از زبان وجود دارد .
معقولیت این مقدمه تا اندازه یی باز هم از ارتباط ادبیات با زیبانویسی ناشی میشود اما این ادعا درباره ی خاص بودن زبان ادبی فقط بر قضاوتی کیفی مبتنی نیست . شعر دست کم برخی اشعار نمونه عالی خاص بودن بیان ادبی است
براستی جست وجوی جوهر ادبیات در این نوع ویژگی های معنایی متنی در رمان گونه ها و برخی اشعار هدف همان انتقادهای اشنا و مرسوم است.
اما بی گمان میان نظریه های متنوع، نظریه ی صورت گرایانه در باب زبان ادبی نیز مشکلات مشابهی را می توان یافت که اراده ی معطوفش براین مسئله متمرکز بوده است .صورت گرایان اهل روسیه و چک در آغاز قرن بیستم ،اغلب به شیوه ایی شبه علمی ، نظام مندترین و موشکافانه ترین کوشش ها را برای تبین دقیق وجه ممیز ادبیات یا ادبی بودن انجام دادند و بر خودارجاعی اثر ادبی صحه گذاردند.
هر اثر ادبی هر رمانی در تاروپود بافت رخدادهای خود،داستان افرینش خود یا تاریخچه خود را روایت میکند… معنای یک اثر در روایتی است که از خودش نقل میکند.
مطابق این دیدگاه ، زبان ادبی خودبازتابنده است یعنی دراینجا هم می بینیم که کارکرد زبان ادبی از گفتمان عادی ،که وجه مشخصه ی آن انتقال اندیشه هایی درباره ی جهان فراتر از خود زبان است تفکیک میشود .

تردیدی نیست که برجسته سازی یکی از پدیده های مهم ادبی است که در تمام انواع نوشتن خوداگاهانه مهم و مشهوداست اما این امر منحصر به نوشته های ادبی نیست.
این اندیشه که زبان ادبی خود ارجاع دهنده است و توجه خود را به خودش جلب میکند، به عوض آنکه متوجه بیرون و جهان خارج باشد درمیان صورت گرایان و هواداران “خود آیینی” ادبیات بسیار شایع است.
اگر با نگاه موشکافانه ی فلسفی بنگریم داستانی بودن دقیقا چیست ؟! که محل چالش و مباحث مناقشه برانگیز بوده اما اکنون باید نگاهی بیندازیم بر کوشش های گوناگونی که برای گنجاندن برداشت های مختلف از مفهوم داستان در تعریف ادبیات صورت گرفته است.
در ظاهر امر این مسئله چندان شگفت اور به نظر نمی اید چون بهترین نمونه های ادبی هنر ادبی را در رمان ها و نمایشنامه ها و حماسه ها و شعرهایی می توان دید که مشخصا درجه ی بالایی از نوآوری خلاقانه در محتوایشان هست.
متاسفانه هیچ روشن نیست که “به عنوان داستان” خواندن یک اثر چه معنایی دارد بطور دقیق ایا بایست فرض کنیم که تمام ارجاعات درون اثر تخیلی است و به افراد واقعی دلالت ندارد؟!چنین کاری فوق العاده دشوار است .
همچنین ما واقفیم در دنیای ادبیات جهانی بسیاری از رمان ها به مکان ها و اشخاص واقعی ارجاع می دهند ودر عین حال اینکه شان داستانی خود را حفظ مینمایند. پس داستانی بودن سد ارجاعی پدید نمی اورد. در مورد محتوای توصیفی چه، ایا باید تصور کنیم که مطالب توصیفی در اثری که بعنوان داستان خوانده میشود ساختگی است و به معنای دقیق کلمه صادق نیست؟!
باز هم بسیاری از رمان ها را میتوان یافت که شامل توصیف هایی دقیق از موقعیتی در جهان واقعی هستند.
این هم مصادره به مطلوب خواهد بود که بگوییم “به عنوان داستان” خواندن کلا عبارت است از توجه به خصوصیات سبکی یا صوری یا ساختاری، طوری که در مورد اثارغیر داستانی امکان پذیر نیست.
روشن است که به بررسی دقیق درباره ی داستانی بودن نیاز داریم اما پیش از آن، توجه به کاربردهای نظریه ی کنش گفتاری در ادبیات میتوانیم تا اندازه یی دریابیم که در پس برخی ادعاهای خاص در مورد داستانی بودن اثار ادبی چه چیزی نهفته است.
شاید اثر ادبی اندیشه یا آمیزه یی از اندیشه ها است. اما اینجا هم باید بپرسیم آیا این اندیشه ها بصورت زبانی بیان شده اندیا خیر . به این پرسش هرپاسخی داده شود با همان دشواری پیشین مواجه خواهیم بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *