می شد آن شب شب بماند سرد و غمگین و سیاه
یک شب خاکستری با آسمان بی نور ماه
میشد اصلا تا سحر با هر ستاره قصه گفت
قصه از مردی که مهمانی گرفته در پگاه
کاش آن شب از سکوت و خلسه ها سررریز بود
یا که مرد کوچه ها می گفت از رازش به چاه
کاش میشد توی کوچه سد راهش می شدند
دسته ی مرغابیان , مرغابیان سر به راه
آه اگربیداری خورشید را خط می زدند
کودکی یک قرص نانِ بیشتر می خورد …آه
*
می رود تا که بلرزد زیر پایش کهکشان
تا که در پایش بیفتد آسمان با یک نگاه
تا که در آغوش خود محراب را مهمان کند
خوش به حال مسجد و محراب و مهر وسجده گاه
#سمیرا_یکه تاز