محقق و نویسنده: نازی تارقلیزاده
فرنگیس دختر بزرگ افراسیاب شاه تورانی است که همسر سیاووش نیک نهاد است و مادر کیخسرو پادشاه ایران.
فرنگیس اسطوره ای از وفاداری، پاکی و راستی در شاهنامه است.
این زن وفادار، زمانی که سیاووش، بی گناه در بند افراسیاب تورانی (پدر بی خرد فرنگیس) گرفتار است، پدر را پند می دهد که مبادا دستش آغشته به خون بی گناهی شود و وقتی می بیند سخنانش در قلب سنگ پدر اثری نمی کند، قدم فراتر نهاده و یادآور می شود که سیاووش ولیعهد ایران زمین است و اینگونه افراسیاب را از خونخواهی ایرانیان بیم می دهد و تمام اینها مصادف است با زمانی که فرنگیس پنج ماهه، باردار است.
سیاووش در بند، از او می خواهد نام فرزندشان را کیخسرو بگذارد.
سپس راز بزرگی را برایش فاش می کند، محل اختفای اسب گرانبهایش “شبرنگ بهزاد”. این امر به این جهت مهم است که سیاووش می داند با کشته شدن، جان همسر و فرزندش در خطر خواهد بود و نیز به روشنی می داند که تنها راه در امان ماندن آنها، گریختن به ایران است و این امر جز با یاری جستن از اسب خاص گرانبهای او، مقدور نخواهد بود.
فرنگیس که همچون شوهرش در وفای به عهد شهره است، با همسر پیمان می بندد از امانت او تا پای جان پاسداری کند.
با کشته شدن سیاووش به دستور افراسیاب، فرنگیس با لحنی تند و تیز پدر را نفرین می کند و موهای انبوه سیاه رنگ و بلندش را می برد و به کمر می بندد.*
افراسیاب که از به دنیا آمدن فرزند سیاووش بیمناک است، دستور می دهد تا نگهبانان دخترش را با مو و پای برهنه(نشانی از خفت) روی زمین افکنند و با چوب بر شکمش بزنند تا فرزند سیاووش بمیرد و عده ای هم شمشیر بر می کشند تا او را به دو نیم کنند که سر بزنگاه سردار نیک سرشت تورانی و مشاور سیاسی و نظامی افراسیاب که پیران ویسه نام دارد از طریق پسرش ازین مهم مطلع شده و خود را به محل مورد نظر رسانده و دستور توقف این عمل وحشیانه صادر می کند.
سپس نزد شاه می رود و در کمال ادب از کار پادشاه انتقاد کرده و او را از کرده اش پشیمان می کند و از افراسیاب می خواهد تا فرنگیس را تا زمان وضع حمل به خانواده ی او بسپارد تا تیمارش کنند تا شاه بعد از زایمان، در مورد او و فرزندش تصمیم بگیرد.
ازطرفی خبر کشته شدن سیاووش به ایران می رسد و رستم و گیو کو جمعی از سرداران دیگر به توران حمله می کنند و آنجا را می گیرند. افراسیاب می گریزد و از پیران ویسه میخواهد تا کیخسرو را به داخل دریا انداخته و نابودش کند که باز پیران محترمانه سر باز زده و شاه را پشیمان می کند. پس شاه می خواهد که او را بی نام به جایی دور ببرند و پیران او را همراه مادرش به ختن می فرستد.
رستم و همراهانش شش سالی در توران می مانند و چون اثری از افراسیاب نمی یابند به ایران باز می گردند.
بعد یکی از سرداران ایرانی در خواب کیخسرو را می بیند و موضوع را با رستم در میان می گذارند. گیو برای یافتن کیخسرو راهی توران می شود و هفت سالی در انبار کاه بدنبال سوزن می گردد تا اینکه ناامیدی بر او چیره می شود، عزم بازگشت که می کند، جوانی رعنا را کنار برکه می بیند و از نشانگانش در می یابد که او همان کیخسرو است و کیخسرو پهلوان را نزد مادر می برد.
فرنگیس که هرگز لحظه ای در امانتداری اش کوتاهی نکرده، به حرمت قولی که سیاووش داده و موهایی که به کمر بسته، باز از خود می گذرد و رنج و خطرات سفر را به جان می خرد و بعد از یافتن شبرنگ بهزاد به اتفاق آنها به ایران می گریزد. سفری طولانی و بسیار سخت….
بالاخره به ایران می رسند. ابتدا به اصفهان و سپس به پایتخت می روند.
کیکاووس که دیگر پیرمردی فرتوت است، با دیدن کیخسرو شاد شده و تصمیم می گیرد تاج و تختش را به او بدهد و کیخسرو پادشاه ایران زمین می شود.
و اینگونه است که این شیرزن؛ به حرمت عشق و وفای به عهد، همانند همسر خود؛ تمامی رنجها را به جان می خرد تا امانت شوهر را به جایگاهی شایسته و بایسته برساند و اینگونه رسالت خود را شجاعانه و به تمامی در شاهنامه ادا می کند.
* بریدن مو به صورت نمادین نشانه ی اتمام زندگی اجتماعی و اجتناب از گزینش همسر مجدد است و بستن آن به کمر نشان از آمادگی برای خدمت به مهتر را دارد.