Press "Enter" to skip to content

یادداشت ۸۵ ( از سری یادداشت‌های در دست انتشار ناهید شمس)

0

 

ناهید شمس. نویسنده معاصر

هر گوشه از خانه ی عمه، اجنه ای پنهان شده بود و شکلک در می آورد. شبها از پنجره تو می پریدند و از این رختخواب به آن رختخواب و توی سرو صورت و گوشمان می شاشیدند.
ازاین ترس به آن ترس پناه می بردیم.ترس تمام نمی شد.فقط شکلش عوض می شد و هربار به یک شکل خودش را تحمیل می کرد بدتر از دیگری.
اصلا فقط مرگ است که ترس را آچمز می کند و حالش را می گیرد و دندانهایش را می کشد و تبدیلش می کند به یک گرگ بی دندان که فقط به درد افتادن توی قندان می خورد.
ترس تمام نمی شود.حتا اگر عمو اسد باشی ، نشسته بر درخت عرعر ، در حال چاق سلامتی با یا کریمها.شب که بشود ترس می آید سروقتت و پچ پچه های پشت دیوار تنت را می لرزاند.
ترس تمام نمی شود و توی آیینه ی شوهر عمه امتداد پیدا می کند. توی فنجانی که قرار است با نگاه شوهر عمه از جا بلند شود و راه بیفتد دوره و با کوچک و بزرگ گپ بزند.
ترس میخ طویله ای است که توی قلب آدم کوبیده می شود و آدم را پرس می کند به دیوار.ترس برادر مرگ نیست.خود مرگ است.
ناهید شمس