داستان زنان شاهنامه: مالکه
محقق و نویسنده: نازی تارقلی زاده
مالکه دختر طایر غسانی پادشاه غسانیان است که دل به شاپور ذوالاکتاف سپرده و تراژدی بزرگی را برای غسانیان رقم میزند. داستان را از آنجا پی میگیریم که، طائر پادشاه غسانیان به همراه خانوادهاش در دژ خود، توسط َشاپور ساسانی و لشکرش محاصره شدهاند. این محاصره یک ماه به طول انجامیده و همچنان ادامه دارد. روزی مالکه دختر طائر، شاپور خوش قد و قامت را از بالای دژ میبیند و بر او دل میبازد.
پس ندیمهاش را نزد وی میفرستد تا به شاپور یادآور شود که او فرزند نوشه، دختر نرسی ساسانی است و پدرش طائر، بعد از دزدیدن مادرش نوشه، او را به ازدواج خویش مجبور ساخته و مالکه تبار خود را پارسی میداند و اینکه اگر شاپور قبول کند که او را به همسری بگزیند، قلعه از آن او خواهد بود….
پس شاپور میپذیرد و مالکه با خوراندن نوشیدنی خوابآور به سپاهیان، آنها را خوابانده و درهای دژ را به روی لشکر شاپور میگشاید.
حال دژ تسخیر شده و شاپور بر تخت فرمانروایی طائر نشسته، پس دستور میدهد طائر و همراهان تراز اولش، نزد او آورده شوند و بعد مالکه در حالیکه لباسی باشکوه برتن و تاجی زیبا بر سر دارد، با ابهت وارد میشود. اینجاست که طائر در مییابد هر آنچه بر سرش آمده، از نیرنگ مالکه است و غمازش خانگیست.
پس رو به شاپور کرده و میگوید: “دختری که به پدر و خانوادهی خودش رحم نکند، به تو و محبت تو نیز پایبند نخواهد بود.” و شاپور بر او خشم میگیرد که: تو چطور خود را قوم و خویش او میپنداری در حالی که مادرش را دزدیدی و به زور بر او چیره شدی؟
و بعد دستور میدهد کتفهای او از از پشت در آورده و سپس سر از تنش جدا کرده و او را در آتش بسوزانند، که چنین نیز میشود.
و شاپور مالکه را عزیز میدارد تا اینکه بعد از مدتی به او ظنین شده و دستور کشتناش را صادر میکند، و اینگونه حضور مالکه در شاهنامه پایان میپذیرد.
ذوالاکتاف: شاپور در میان اعراب به این لقب معروف شد، به دلیل اینکه اعراب یاغی را به شدت تنبیه میکرد، یعنی کتفهای آنها را از پشت در میآورد و آنها را میکشت.
فردوسی کبیر در این باره چنین گفته است:
عرابی ذوالاکتاف کردش لقب
چو از مهره بگشاد کفت عرب.