آرام باش عزیز من، آرام باش حکایت دریاست زندگی، گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی، گاهی هم فرو میرویم، چشمهایمان را میبندیم، همه جا تاریکی است،…
آرام باش عزیز من، آرام باش،
دوباره سر از آب بیرون میآوریم و تلالو آفتاب را میبینیم. زیر بوتهای از برف
که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری، طالع میشود.
ملاح خيابانها
شمس لنگرودي
ارسال: پریسا گندمانی