Press "Enter" to skip to content

با کمی آفتاب و آن امید همیشگی… شعری از نیکول کراوس

0

 

برگ‌های مُرده حالا همه‌جا را گرفته‌اند،
می‌ریزند و می‌ریزند،
و دنیا را باز تبدیل به خاک می‌کنند.

گاهی فراموش می‌کنم [که]
برنامه‌ی زمان‌بندی دنیا مثل برنامه‌ی من نیست.
که همه‌چیز در حال مُردن نیست،
و اگر هم هست دوباره زنده خواهد شد،
با کمی آفتاب و آن امید همیشگی.

گاهی فکر می‌کنم:
من از این درخت پیر‌ترم،
از این نیمکت پیرترم، از باران پیر‌ترم.
با این‌حال. از باران پیر‌تر نیستم.
سال‌هاست که می‌بارد و من هم که بروم،
باز خواهد بارید.

 

ارسال از: مونس احمدی پور

نقاشی از: مونس احمدی پور