شیخ اجلّ سعدی شیرازی
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانهٔ لیلی کجا رود؟
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
ور من گدای کوی تو گردم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود
مجروح تیر عشق اگرش تیر در قفاست
چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
کاین پای لایق است که بر چشم ما رود
در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست
الّا در آن مقام که ذکر شما رود
ای هوشیار اگر به سر مست بگذری
عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود
ما چون نشانه پای به گل در بماندهایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود
ای آشنای کوی محبّت صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود
#سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازم است که خار جفا رود
ارسال از: سمانه رحیمی