سیاووش فرزند کاووش شاه بعد از تولد، به روایتی، مادرش را از دست میدهد.
و در سنین کودکی رستم آموزشاش را به عهده میگیرد و وقتی به بالندگی میرسد، از رستم اجازه میخواهد که نزد پدر بازگردد.
با ورود شاهزاده، جشنی بزرگ برپا میشود، کاووس شاه مسرور از دیدار فرزند برومندش، همچنان چونان گذشته؛ چشم بصیرت بسته و در رویاهای خام خویش گم است.
و سودابه همسر جوان و زیبایش به محض دیدن جمال روی سیاووش بر او دل میبازد و طرحی رنگین از نیرنگ را میآغازد.
پس اول بار به بهانهی دیدار با خواهران، وی را علیرغم میل باطنیاش؛ به اندرونی میخواند.
و آتش عشقاش شعله ورتر شده، لذا به بهانه ی یافتن جفتی برای سیاووش مجددا وی را به اندرونی خوانده و بعد از نشان دادن دخترانی با کمالات و زیبا، فضا را مساعد کرده و پرده از عشق خود به او برمیدارد.
ولی سیاووش پاک نهاد است و هرگز حاضر به خیانت در حق امانت نیست.
ابتدا با زبانی نرم از سودابه میخواهد که به راه شود و وقتی سودابه از خواستهی شیطانیاش کوتاه نمی آید، و حتی سیاووش را تهدید می کند که اگر خواستهاش را برآورده نکند، روزگارش را سیاه خواهد کرد، خشمگین آنجا را ترک میکند.
سودابه هراسناک از آبروی خویش، فریاد و فغان کرده و سر و روی می خراشد و جامه میدرد که: سیاووش افکار پلیدی در سر داشت و چون با مقاومت من مواجه شد پا به فرار گذاشت.
شاه میداند که لباسهای سودابه آغشته به عطر مشک و گلاب است، پس اگر دعوی سودابه صحیح باشد، باید لباسهای سیاووش هم به این بو آغشته باشند.
بررسی انجام شده و بی گناهی سیاووش اثبات میشود. شاه به سودابه علاقهای وافر دارد و از سیاووش میخواهد که سکوت اختیار کند.
و اما سودابه که میداند جایگاهش نزد شاه متزلزل شده دست به خدعهای سیاه و به غایت سنگین میزند و ادعا میکند بخاطر استرس آن روز فرزندانش را از دست داده است.
او در واقع به زن جادوگری که از ندیمان وفادارش است و دوقلو باردار، پول هنگفتی میدهد تا فرزندان خود را سقط کند و بعد دو کودک مرده را نشان شاه میدهد.
و باری دیگر آتش ظن به جان شاه افتاده که دست به دامان ستارهشناسان میشود.
از آنها میخواهد تا بفهمند کودکان متعلق به سودابهاند یا نه.
ستارهشناسان بعد از بررسی نشان مادر حقیقی کودکان را به شاه می دهند. زن جادوگر احضار میشود ولی حتی در برابر تهدیدهای جدی شاه نیز لب به سخن نمیگشاید و همین دستاویزی میشود برای سودابه که ستارهشناسان را به ترس از شاه و متعاقب آن دروغگویی متهم کند.
و اکنون آرامش کاملا از جان شاه پر کشیده و چاره ای ندارد جز مشورت با موبدان.
آنها رای به برگزاری مراسم سوگند میدهند.
مراسمی که در آن دو هیمه ی عظیم از چوب فراهم شده و دو طرف مسیر عبور امتحان شونده قرار داده میشود که اگر فرد گناهکار باشد در آتش خواهد سوخت وگرنه، بی هیچ گزندی به پایان مسیر خواهد رسید.
سیاووش میپذیرد و اما سودابه وجود کودکان مرده را دال بر حقانیت خود میداند و ازین کار سربازمیزند.
روز واقعه، مردم فوج فوج کنار آتش جمع شده آمد.لحظات ملتهبی است. دستهای میگریند و دستهای سودابه را لعن و نفرین میکنند و برای موفقیت شاهزادهی خود دعا می خوانند…
و اما سیاووش این جوان رعنای سپیدپوش، با آرامش،در عینیت زیبایی، همراه اسبش؛ وارد آتش میشود و بعد از چندی در میان غریو و هیاهوی بی بدیل مردم سلامت و سرافراز از آتش بیرون میآید بدون اینکه لکهای از تیرگی روی صورت و لباسهایش دیده شود و مردم شادمانه به جشن و پایکوبی میپردازند.
این واقعه در سه شنبهی آخر سال حادث شده و از آن پس تاکنون ایرانیان سه شنبهی آخر سال را گرامی داشته و آن را جشن می گیرند. آتش می افروزند و به شادی و دست افشانی مشغول میگردند.
حلول این روز فرخندهی باستانی که یادآور زنده مانی مظلومیت و پاک سرشتی است بر تبار رستم و سیاووش فرخنده.
نازی تارقلی زاده
منبع: شاهنامه
تصویر: نقاشی از برگزاری جشن چهارشنبه سوری بر دیوار کاخ چهلستون