Press "Enter" to skip to content

شاید غزلم قصه ی هجران زده باشد… شعری از شاعره ارجمند: سمانه رحیمی

0

عشقی که شرر بر همه ی جان زده باشد

بر دیده و دل ضربه ی پنهان زده باشد

آغاز امید است اگر بارقه هایش

یک شاخه ی گل در دل گلدان زده باشد

من را که در این قصه پر از بیم و امیدم

یک معجزه بر باور ایمان زده باشد

سرشار غرورم که تو را دارم و هستی

چون مصر که صد طعنه به کنعان زده باشد

احوال مرا درک کن و بشنو صدایم

شاید غزلم قصه ی هجران زده باشد

در لحظه ی دلواپسی و حادثه قلبم

مانند خلیجی ست که طوفان زده باشد

با باد ، دلم باز زده طرح رفاقت

تا شانه به موهای پریشان زده باشد

دست از سر خورشید کشیده ست که شاید

یک سر به دل ابری گریان زده باشد

با چتر به مهمانی باران نروم تا

بر صورت من بوسه فراوان زده باشد

شاعر که شوی ناب ترین هدیه برایت

عطر نم خاکی ست که باران زده باشد

#سمانه_رحیمی