Press "Enter" to skip to content

تو بخشي از اقيانوسي…

0

موري مي گويد: “چند روز پيش داستان كوتاه قشنگي شنيدم”. بعد لحظه اي چشمانش را مي بندد. من منتظر مي مانم.
“بله داستان درباره موج كوچكي است كه در اقيانوس شناور است و اوقات بي نظيري را مي گذراند. از باد و هواي تازه لذت مي برد تا اين كه متوجه امواج جلوي خودش مي شود كه محكم به ساحل برخورد مي كنند.
موج مي گويد :”خداي من، اين وحشتناك است. ببين چه بر سر من خواهد آمد!”
بعد موج ديگري از راه مي رسد و موج اولي را مي بيند كه غمگين است. به او مي گويد “چرا اين قدر غمگيني؟”
موج اولي مي گويد : “تو نمي فهمي ! ما همه خرد خواهيم شد! ما همه به هيچ تبديل خواهيم شد! اين وحشتناك نيست؟”
موج دوم مي گويد : “نه، اين تويي كه نمي فهمي، تو يك موج نيستي، تو بخشي از اقيانوسي.”
من لبخند مي زنم،موري دوباره چشمانش را مي بندد.
مي گويد : ” بخشي از اقيانوس، بخشي از اقيانوس.” من نفس كشيدن موري را نظاره مي كنم، به درون و بيرون،به درون و بيرون.

ميچ آلبوم / سه شنبه ها با موري

ارسال از پریسا گندمانی