Press "Enter" to skip to content

شعری از نصرت رحمانی

0

لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق،
طلب می کند
من آبروی عشقم
هشدار … تا به خاک نریزی !
پر کن پیاله را

آرامتر بخوان
آواز فاصله های نگاه را
در باغ کوچه های فرصت و میعاد
بگشای بند موی و بیفشان
شب را میان شب
با من بدار حوصله اما نه با عتاب !
رمز شبان درد ،
شعر من است
گفتی :
گل در میان دستت می پژمرد
گفتم که :
– خواب ،
در چشم هایمان به شهادت رسیده است
گفتی که
خوبترینی ؛
آری … خوب ام ،
شعر ترم
تاج سه ترک عرفانم
درویشم ،
خاکم !
آینه دار رابطه ام ، بنشین
بنشین ، کنار حادثه بنشین
یا مرا به حافظه بسپار
اما …
نام مرا ،
بر لب مبند که مسموم می شوی
من داغ دیده ام !
لیلی
از جای پای تو
بر آستانۀ درگاه
بوی فرار می آید
آتش مزن به سینۀ بستر
با عطر پیکر برهنه و سبزت
بنشین
بانوی بانوان شب و شعر
خانم

لیلی کلید صبح
در پلک های توست
دست مرا بگیر
از چهار راه خواب گذر کن
بگذار بگذریم زین خیل خفتگان
دست مرا بگیر
تا بسرایم :
در دست های من
بال کبوتریست !

لیلی
من آبروی عاشقان جهانم
هشدار … تا به خاک نریزی !
من پاسدار حرمت دردم
– چشمت خراج می طلبد ؟
آنک خراج :

لیلی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
دیوارهای این شب سنگین را
در هم شکسته ، آه … که بیداد می کنی
وقتی که پاک می کنی خط چشمت را
در باغ های سبز تنت ، شب را
آزاد می کنی

لیلی
بی مرز باش
دیوار را ، ویران کن
خط را به حال خویش رها کن،
بی خط و خال باش
با من بیا … همیشه ترین باش !

بارید شب
بارش سیل اشک ها شکست ،
خط سیاه دایرۀ شب را !
خط پاک شد
گل در میان دستم پرپر زد و فسرد
در هم دوید خط
ویران شد !

لیلی
بی خط و خال باش
با من بیا کن خوبترینم
با من که آبروی عشقم
با من شعرم … شعرم … شعرم !
وای…
در من وضو بگیر
سجاده ام ، بایست کنارم
رو کن به من که قبله عشاقم
آنگه نماز را ،
با بوسۀ بلند قامت ببند !

لیلی
با من بودن خوب است ،
من می سرایمت . . .

“عالیجناب نصرت رحمانی”

ارسال از بابک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *