24 بهمن سالروز درگذشت فروغ شعر ایران زمین زنده یاد فروغ فرخزاد
در خاموشیِ فروغ فرخ زاد
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
۲۹ بهمنِ ۱۳۴۵ #احمد_شاملو
اشتراک از: کيومرث
اشتراک تصوير از پريسا گندماني
شب برفی زمستان چهل و دو
محمود طیاری
به یاد و خاطره ی بانوی همیشه جوانِ شعر امروز و همیشه ایران
فروغ فرخزاد، چه سوگمندانه گریسته ایم
ما گفتیم:”نه!” و به بُهت شدیم:” دروغه، مگه نه؟”،” خدا کنه…” و ترسیده بود!”روز نحسی یه .”،
” انگار اینطوره.” بعدش بُهتِ بیشتری و، سکوت.
بیرون یخ بود؛ و نگاه مان از اتاق به بالکن، و به گلدانهای خیس شب زده،
و شمعدانیها، و چه بارانی می آمد. هیچ کس از کوچه نمی گذشت!
–
تمام روز ما زنگ می زدیم . شماره می گرفتیم و زنگ می زدیم :
“ممکن نیس ، شمام شنیدین ؟”
تمام روزما می گفتیم:” نه.” و یک صدا می گفت :”بله!”
“نه!”، “بله !” ،”نه؟”،”بله!”، “نه!”، “بله!بله! بله!”
“یک دقیقه سکوت:
678 در دقیقه گذشت.
دقیقه خیس بود! “- (1 )
–
تولبی گفت:
“از شب برفی زمستان چهل و دو بگو…”
و غمگین زیر تیر چوبی برق کوچه نشست.
گفتم: ” تو زمستون چهل و دو ، نمایش جالبی بود ، شش شخصیت در جستجوی از لوئیچی پیراندللو.
به کارگردانی پری صابری.
فروغ بازی داشت و در نقش آفرینی، انگار بیشتر از انتظار ِخودش، شیرین کاشت.
طاهباز، آزاد، ساعدی و من، به دعوت جمعی او، در یک ردیف نشسته بودیم. در آخر، پس از تحسین مردم،
به ردیف ما آمد.
پر هیجان پرسید:” نمایشش چطور بوده؟”
بی گمان در نقش خود بسیار درخشیده بود. یک زبان همین را به او گفتیم؛ و واژه ی “کارت قشنگ بود.”
از زبان ما نمی افتاد!
اگر نگاه عمیق تری داشتیم، باید میدیدمش که از ذوق داشت پر درمیآورد. میگفت:
“اوه، مرسی. اما تعارف نکنینها. نمیدونین چقدر می ترسیدم. بعدش با هم بیرون زدیم . شب برفی زمستانِ
چهل و دو. با نور شکسته چراغ ها . گام های تک گذر. و چه شب سردی بود.
وقتی حرف می زدیم، دست ها، با بخار دهان مان گرم می شد. فروغ یک ریز از لحظات نمایش می گفت.
در چشم اندازی از برف و کاج و چراغ، از شب و کریسمس می گفت که : “آخی…” و ، به زمین نشست.
” وای … طوری که نشدین ؟” نگاه و تاثر بود. سیروس گفت : ” می رسونیم تون خونه!” ما گفتیم : “ممکنه ؟”
آزاد و ساعدی دستپاچه گفتند : ” حتما “. فروغ با زانویی در برف میخندید: ” میخوام مهمون تون کنم ”
آزاد گفت: ”به چی؟”، ” شراب سرخ !” من پرسیدم :” طوری که نشدین ؟ ” نیم نگاهی و گفت :”اوه ، نه.”
بعدش گفت: ” هرچه که بخواین . مگه نه اینه که می گین بازی ام خوب بود؟ خب پس. میخوام جشن بگیرم.
ایشون هم هستش. یه مهمون از شمال. وای ناراحت شدین ؟ می بخشین مثل این که چیزی می گفتین . اوه نه.
طوری نشدم من برف رو دوست دارم. من تو بچگی هام خیلی زمین خوردم . اوه…اینقدر زمین خور- د- م ! آدم
باس زمین بخوره، اگه باید روپاهاش وایسه . شمام زمین خوردین ، نه؟ اما نه تو برف. شاید هم توبرف . نمی دونم .
اما زمین خوردن تو برف به آدم می چسبه. بیشتر می چسبه وقتی برف پوک باشه! کسی که تو برف ، برف پوک ،
زمین میخوره، هم خودش میخنده .هم اونای دیگه. یه چیزی، یه نشئه گی تو اینجور خنده هاست، که به زمینِ
گرم خوردنش نیس . اوه شمام که هیچی نمی گین ؟ نکنه پر حرفی می کنم . من شمال رو خیلی دوست دارم .
کارهای روستایی تون رو هم . طرح ها…وای، دلم می خواد بیام اونجاها رو ببینم .”
–
تمام شب ما زنگ می زدیم . شماره می گرفتیم و زنگ می زدیم .
تمام شب ما می گفتیم :” نه!”
یک صدا می گفت :” بله!”
می گفتیم : ” نه! ”
می گفت:” بله!”
“نه، نه، نه!”
“بله! بله! بله!”
ما با تمامی خود، در ناتمامی او، به سوگ نشسته ایم.
محمود – طیاری. رشت اسفند 45
—————————-
1)- فاتح شدم!
خود را به ثبت رساندم .
خود را به نامی ، در یک شناسنامه، مزین کردم!
پس زنده باد 678 ، صادره از بخش پنج، ساکن تهران.
ای مرز پر گهر – فروغ فرخزاد