Press "Enter" to skip to content

زندگی زنان شاهنامه: رودابه

0
محقق و نویسنده: نازی تارقلی زاده

رودابه دختر مهراب شاه کابلی است که با فراز و نشیبی شیرین، به همسری زال در می‌آید و زاینده‌ی جهان پهلوان رستم است.
زال حاکم سیستان است و کابل خراج‌گزار ایران، پس زال برای سرکشی و شکار به آن منطقه می‌رود. مهراب شاه مطلع شده و با هدایای بسیار به پیشواز وی می‌رود….
بعد از بازگشت مهراب، با تعاریف یکی از لشکریان از دختر مهراب شاه که او را به غایت زیبا و همچون غنچه‌های بهاری لطیف، با گیسوانی بلند معرفی می‌کند، زال، نادیده به او دل می‌بندد.
و در آن سو، مهراب که شیفته‌ی زال شده، لب به ستایش او می‌گشاید. رودابه نیز، با تعاریف پدر از این پهلوان سپید موی بی بدیل، نادیده عاشق او می‌شود.
و راز دل بر کنیزکانش می‌گشاید، آنان تلاش می‌کنند تا رودابه را از این مهم زنهار دهند و یادآور می‌شوند که او سپید موی است و لایق چنین شاهدختی نیست، ولی این دختر زیبا بر آنها خشم می‌گیرد که شما نادان‌هایی هستید و از عشق چیزی نمی‌فهمید.
بالاخره با ثبات قدم رودابه، کنیزان زیباروی مورد اعتمادش، لباس‌هایی فاخر پوشیده و به نزدیکی محل خیمه‌های لشکریان زال می‌روند و به گل چیدن مشغول می‌شوند.
زال متوجه شده و با سرپرست آنها صحبت می‌کند و اینگونه قرار ملاقاتی پنهانی گذاشته می‌شود. زمان‌ موعود فرا رسیده و زال شبانه روانه‌ی قصر رودابه می‌شود. در لحظه‌ی موعود رودابه برفراز بام با سلامی ‌گرم‌ پذیرای او می‌گردد و سپس موهایش را باز کرده تا زال آن را کمند کرده و از دیوار بالا برود. زال بوسه‌ای بر گیسوی یار زده و می‌گوید: مرا مباد آن دم که از زلف یار کمند سازم. پس کمند خویش انداخته و از بارو بالا می‌رود و با دیدن آن حوری بهشتی، انگشت بر دهان بجای می‌ماند…
صبح دم هنگام خداحافظی زال به رودابه می‌گوید که منوچهر شاه هرگز با پیوندشان موافقت نخواهد کرد، چرا که وی از تبار ضحاک است و او از تبار گرشاسپ و در نهایت جمشید.
رودابه غمگین زبان می‌گشاید: گناه من‌ چیست که از تبار ماربدوش هستم؟!
و نهایتا آن دو پیمان می‌بندند که جز به مهر هم، سر نکنند.
روزهای بعد زالِ بی تاب، به پدر نامه می‌نویسد و داستان عشقش را بازگو کرده و از او طلب کمک می‌نماید. سام به فرزندش یادآور می‌شود که منوچهر هرگز اجازه‌ی ازدواج او با دختری از تبار ضحاک را نمی‌دهد، ولی با ثبات قدم فرزند، مجبور شده نزد منوچهر شاه برود تا اجازه این ازدواج را بگیرد.
خبر زودتر به منوچهر رسیده و او برای سنجش عیار وفاداری سام (پدر زال)، پیش از هر حرفی از او می‌خواهد جهت تنبیه شاه کابل، به آنجا تاخته و مهراب و تاج و تختش را با خاک یکسان نماید.
سام هم ناچار بدون طرح موضوع باز می‌گردد و همه چیز را به زال می‌گوید.
زال باز هم دست یاری سوی پدر دراز کرده و به او یاد آور می‌شود بخاطر رها کردنش در کوهستان در زمان کودکی، وامدار اوست.
پس سام بنا به دستور شاه، کابل را محاصره کرده و زال را با امان نامه‌ای مستقیما نزد منوچهر می‌فرستد.
پادشاه که پیشتر با کمک ستاره شناسان از آینده فرخنده‌ی این ازدواج و زادن فرزندی که پاسدار ایران زمین خواهد بود، مطلع شده، بعد از آزمودن هوش و زکاوت زال، با این مهم موافقت می‌کند و اینگونه به بار نشستن عشق زال و رودابه مانع از به راه افتادن جنگی خونین و کشته شدن انسان‌های بی گناه می‌گردد.
تا اینجا رودابه در نقش دلداده‌ای وفادار و شجاع در شاهنامه نمود داشته که برای رسیدن به عشقش بی باک وارد عمل شده و تا رسیدن به مطلوبش از پای نمی‌نشیند.
وی زین پس نقش خود را در حد اعلای مورد نظر شاهنامه ایفا می‌کند: زادن پهلوانی جهان گیر که از هر لحاظ خاص هست، حتی در نوع زادن.
زمان‌ وضع حمل رودابه فرا می‌رسد در حالیکه او به دلیل بزرگی و سنگینی فرزند، قادر به زایمان طبیعی نیست.
پس زال با استعانت از سیمرغ و اجرای فرامین او با کمک پزشک و موبدی حاذق، به احقاق این‌ مهم مبادرت ورزیده و نهایتا رستم، با دریدن‌ پهلوی مادرش (سزارین*) زاده می‌شود….
و باز نقش مادرانه‌ای کوتاه در زمان رفتن رستم به میدان جنگ‌ در قالب همراهی با دعای خیر، بر عهده‌اش است.
این زن دلیر، بنا به روایاتی سال‌های طولانی به حیات خود ادامه می‌دهد و بعد از مرگ رستم دچار جنون شده و در نهایت راه تسلیم را در پیش می‌گیرد.
*سزارین: این شیوه‌ی زایمان به صورتی دقیق توسط فردوسی کبیر در شاهنامه تصویر شده، ولی بعدتر رومی‌ها آن شیوه را با توضیحات مشابه، در مورد به دنیا آمدن سزار به کار بردند و این شیوه‌ی زایمان به سزارین معروف شد.