شاعری که به من فرصت ندهد که از کل غزلش یا شعرش یک مصراع قابل استفاده بردارم که قابل رجوع باشد و بتوانم هر وقت که میخواهم به آن رجوع کنم چندان مرا جلب نمیکند. من دوست دارم به همه دخترکان و پسرکان دور و برم بگویم که « در طی روزگاران مهری نشسته بر دل/ بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران» برای من مهم است که شاعر چه میگوید. این برایم در اولویت است تا اینکه چگونه میگوید. اینکه شاعر چگونه میگوید ولی چه چیز را میگوید به نظرم کمی غیرعادی است.
.
مادربزرگ من در اوج فشار و درماندگی راه میرفت و میخواند «کس نخارد پشت من/ جز ناخن انگشت من»و کمکش میکرد. ما نوهها به چشم و ابروی مادر زیاد به مادربزرگ محل نمیگذاشتیم و او افسرده و غمگین این را میخواند و راحت میشد. در واقع هم گلایه می کرد و هم انتقام میگرفت. حالا منتقدها می گویند که این شعر نیست. خب نیست اما مفهومش حالا به در من در این سن و سال میخورد و نه قالباش.
میدانم که فرم مهم است. خود من بیشتر از هر کس در زندگیام به فرم اهمیت داده ام اما فرم برای چه؟ فقط فرم؟ سیفالله صمدیان مرتب میخواند : «آه ای یقین گمشده/ ای ماهی گریز» یک روز پرسیدم صمد این یعنی چی؟ نتوانست بگوید. خب، خیلی زیباست اما شعری نیست که تو بگویی و بخوانی و کمکات کند. من ریزهخوارم. حالا وقتی مرتب راه میروم و می خوانم که «به عشق خواجگی از بندگی محرومیم» به دردم میخورد.
راستش دیگر در این سن و سال به تاثیر اثر فکر میکنم نه به خود اثر. فیلم هم که میسازم میخواهم همین کار را بکنم و عکاسی هم. دلم می خواهد روی تماشاگرم تاثیر بگذارم.
راستش دیگر باید چیزی به درد من بخورد. راستش آن پیراهن مندرس بارها شسته شده و زهوار دررفتهام را که در آن راحت هستم با هیچ پیراهن شیک و لوکس گرانقیمتی عوض نمیکنم. این پیراهن من است. دیگر اسیر زبان پرطمطراق بیهقیوار نمیشوم. مال این زمان نیست.
اشتراک: بانو قهرماني