Press "Enter" to skip to content

بحران هویت ملی

0

یادداشتی به بهانه ۲۱ آذر و همزمانی زادروز احمد شاملو و سالروز آزادی آذربایجان و ژاژخایی و یاوه سرایی اخیر همسایگان مرزی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ماه سال ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. در شعری اینگونه خودش را معرفی میکند…..

“من بامدادم
شهروندی با اندام و هوشی متوسط.
نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل می‌پیوندد.
نامِ کوچکم عربی‌ست
نامِ قبیله‌یی‌ام تُرکی
کُنیَتَم پارسی.
نامِ قبیله‌یی‌ام شرمسارِ تاریخ است
و نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم”

این بحران هویتی، به تّبّعِ شغل پدر که افسر ارتش بود، در سالهای تاثیرگذار کودکی که ذهن ناخودآگاه بیشترین تاثیر را با تثبیت فرهنگ محیطی میگیرد، با طی شدن در شهرهای رشت، سمیرم، اصفهان، آباده و شیراز ادامه یافت و از این رو محل تولد او در شناسنامه، “رشت” درج شده است.
این بهره گیری ذهن به خردسالی ختم نشد و تا ابتدای نوجوانی که سالهای اصلی تثبیت هویت است، به شهرهای خاش، زاهدان و مشهد، بیرجند، گرگان و ترکمن صحرا و تهران نیز کشید.
به گمان من، علاقه مندی او به گردآوری فرهنگ عامه و تسلط وی بر واژه سازی، برآمده از انباشتگی این همه اطلاعات فرهنگی و قومی و هویتیِ گستره ی بزرگی از ایران، در ذهن ناخودآگاه او بود.
اولین دستگیری و زندان که در ابتدای سالهای جوانی رخ داد، منجر به انتقال وی به زندان شوروی در شهر “رشت” شد که شاید ناشی از سرنوشت شناسنامه ای اش بود.
بعد از آزادی از زندان، با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و سال چهارم دبیرستان را در آنجا آغاز کرد. در آنجا بود که با به قدرت رسیدن پیشه وری و جبهه دموکرات آذربایجان، این رسته از زندان شوروی، این بار به همراه پدر به دست ایادی شوروی، دستگیر و حتی جلوی جوخه آتش قرار میگیرد ولی سرانجام آزاد و به تهران برمیگردد.

بخش بزرگی از سرنوشت انسان، در گرو درک نخستین او از هستی است و شاملو این را درک کرده بود که سرود..

“در شبِ سنگینِ برفی بی‌امان
بدین رُباط فرود آمدم
هم از نخست پیرانه خسته.”

این روح سرکش و این هویت سرگردان،‌ سرانجام با “آیدا” به آرامش رسید و در کنار او پازل هویتی اش را چنان چیدمانی کرد که گویی تولدی دیگر یافته است. چیدمانی که با قبول نام کوچکش به حرمت مخاطب قرارگرفتن توسط آیدا، آغاز شد، چنان که سرود…

“نامِ کوچکم را دوست نمی‌دارم
تنها هنگامی که تواَم آواز می‌دهی
این نام زیباترین کلامِ جهان است
و آن صدا غمناک‌ترین آوازِ استمداد”

و اینگونه بود که احمد شاملو دوباره متولد شد. همانند فروغ فرخزاد، که در پرتو آشنایی با ابراهیم گلستان، با مجموعه شعر “تولدی دیگر”، در هویتی جدید متولد شد و فروغی درخور یافت .
و همچون ” اریک اریکسون”، روانپزشک و نظریه پرداز رشد روانی_اجتماعی که بعد از طی کردن بحران های هویتی برآمده از کودکی، با تغییر نام فامیلش به اریکسون، خود را در هویتی جدید متولد کرد. (اریک اریکسون یعنی اریک فرزند اریک)
امروز، مقارن با سالروز آزادی آذربایجان از دست فرقه دموکرات و نیز همزمان با نام بردن از “سبلان” و “ارگ” تبریز، همراه با نواختن مارش عثمانی در جشن پیروزی کشور آذربایجان، یاد آخرین میراث مکتوب شاملو افتادم که به گفته ی او نزدیکترین اثر به اوست و داستانی است با پس زمینه ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان….
داستان مواجه پسری با پدرش است که در خانه مرده است و فضای مرگ تمام خانه را پر کرده است و با این شعر در مقدمه آغاز میشود…..

“پاره ای مشعل همسایه را روشن میکنند
پاره ای خاموش
و اینها، مردم بی تاریخ اند
مصداق های ساده ی خوب و بد
تاریکی و روشنی روزی و شبی
بریده از زمان
دو روی پاره ی کاغذی
بی نیاز از برگه ی دفتری بودن
………..
پاره ای خود مشعلند
تا پایان میسوزند
تا لحظه ی خاکستر
مشعل های غمناکی که روشن میکنند
فرسخ شماره های راه بی انتهای زمان را”

حفظ حریم ایران، بدون بازآفرینی پازل هویت ملی که در گرو عشق و احترام عزت یافته بین همه اقوام و صاحبان افکار و تکریم انسانی حرمت ایرانیان است، راهی دشوار و پرمخاطره خواهد بود

?رشت.دکترحمیداخوین.۹۹/۹/۲۱.ایام کرونایی?

?تاریخ تولد شاملو در شناسنامه منسوب به او چهارم آذر درج شده است. وی در دوم مرداد سال ۷۹ درگذشت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.

TEL: @HypnoseChannel

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *