Press "Enter" to skip to content

هم ذا‌ت‌پنداری (identification)

1

بقا و خوشبختی ِ بشر، در گرو زندگی ِجمعی است، و زندگی ِ جمعی بدون «هم‌ذات‌‌پنداری»، اردوگاهِ مرگ ِجمعی و تدریجی است.

هم ذا‌ت‌پنداری (identification)، یعنی درک ِ ما از رنج یا لذت ِ دیگران، آنگونه که آن رنج یا لذت، گویی در وجود ِ ما رخ داده است.

بدون هم‌ذات‌پنداری، زمینه‌ای برای اخلاق ِ اجتماعی و زیست ِ اخلاقی باقی نمی‌ماند، جز تازیانهء قانون که آن نیز در برابر خودخواهی‌ها و منفعت‌طلبی‌های انسان، چندان کارایی ندارد.

آدمیان تا از درد و رنج ِ یک‌دیگر رنجور نشوند، مهربانی با دیگری و گره‌گشایی از کار ِ دیگران را پیشهء خود نمی‌کنند و از آن لذت نمی‌برند.

آنچه ستم کردن را بر دیگری آسان می‌کند، ناتوانی ستمگر از درک ِ رنجی است که ستمدیده می‌برد.

جامعه‌ای که اعضا و اجزای ِ آن، همدیگر را نمی‌بینند و بر دردهای یک‌دیگر نمی‌گریند، مجموعه‌ای فاسد و رو به فنا و اضمحلال است. چنین جامعه‌ای، نه جایی برای زیستن و بالیدن، که زندانی برای رنج کشیدن و افسردن است.

قانون ِ طلایی اخلاق نیز بر همین پایه استوار است. این قانون مقدس و کارساز می‌گوید:

آنچه برای خود می‌خواهی برای دیگری نیز بخواه و آنچه برای خود نمی‌خواهی، برای دیگری هم نخواه.

«انصاف» هم که سخت‌ترین و فاضل‌ترین و انسانی‌ترین فضیلت اخلاقی است، بدون هم‌ذات‌پنداری و درک ِ محنت دیگری ممکن نیست.

بنی‌آدم اعضای یک‌دیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

خانم هانا آرنت در کتاب «آیشمن در اورشلیم» به‌خوبی نشان می‌دهد که میان ِ ستم به دیگری و توانایی در هم‌ذات‌پنداری، رابطه‌ای معکوس و بسیار دقیق وجود دارد؛
یعنی هر قدر که فردی یا جامعه‌ای در هم‌ذات‌‌پنداری ناتوان‌تر باشد، در ظلم و بزهکاری و کشتار، توانمندتر و جسورتر است؛ زیرا رنج ِ دیگری در او هیچ احساسی برنمی‌انگیزد تا مانع او شود.

بر پایهء تحقیقات خانم هانا آرنت، آدلوف آیشمن، افسر ِ ارتش نازی آلمان و از متهمان هولوکاست، انسانی خانواده‌ دوست، مؤدب، برخوردار از همهء پرنسیب‌های اجتماعی و حتی افکار مثبت بود؛ اما ذره‌ای قدرت ِ هم‌ذات‌پنداری نداشت.
به همین دلیل کشتن ِ انسان‌ها برای او آسان بود و معنایی جز عمل به وظیفهء سازمانی‌ نداشت.

هم‌ذات‌پنداری، بیش‌و‌کم در طبیعت همهء انسان‌ها هست ؛ اما راه‌هایی وجود دارد که آن را تقویت می‌کند یا به سطح لازم برای زیست جمعی می‌رساند.

موسیقی، قصه، رمان و سینما، بیشترین توفیق را در تقویت و تشدید ِ هم‌ذات‌پنداری در میان انسان‌ها دارند.

سینما غم و شادی ِ دیگران را غم و شادی ما می‌کند ؛ به ما می‌آموزد که دیگران نیز وجود دارند، رنج می‌برند و همچون ما درد می‌کشند.
این یادآوری‌ها برای جوامع بشری از نان ِ شب نیز واجب‌تر است.

اخلاقی‌ترین کارکرد سینما و رمان و تئاتر همین است که رنج و درد ِ دیگران را رنج و درد ِ ما می‌کند و ما هم‌پای ِ «دیگری» می‌ترسیم، اشک می‌ریزیم، غصه می‌خوریم یا شاد می‌شویم و می‌خندیم.
سینما، بیننده‌اش را از غم «دیگران» می‌گریاند و شادی دیگران را شادی او می‌کند.
این بزرگ‌ترین ارمغان اخلاقی ِ سینما و تئاتر برای انسان مدرن است.
قصه برای کودکان، و رمان برای بزرگ‌سالان نیز همین کارکرد را دارد.

اگر رمان ِ «کلبهء عموتام» نوشتهء خانم استو ، آن اثر ِ شگرف را در تاریخ اجتماعی ِ آمریکا گذاشت و همچون تیغ بر رشتهء برده‌داری در قرن نوزدهم فرود آمد، هیچ دلیلی نداشت جز اینکه توانست هم‌ذات‌پنداری خوانندهء سفیدپوست را برانگیزد.

سینما و رمان و موسیقی ِ فاخر، سلول‌های جامعه‌ را به هم می‌پیوندد و از آنها عضوی زنده می‌سازد؛ اما در پند و اندرز «دیگری» همچنان «دیگری» است.
سینما «دیگری» را هم‌ذات و همزاد ما می‌کند و به همین دلیل، از چگالی خودخواهی و خودبینی و خودپرستی ِ ما می‌کاهد.

موسیقی، جان‌ها را لطیف می‌کند و سپس آنها را به مدرسهء داستان و سینما می‌فرستد تا در آنجا تجربه‌های دیگران را «حس» کنند و لختی برای «دیگران» بگریند یا بخندند.

در سینما هیچ کس برای دردهای ِ خودش نمی‌گرید؛ بلکه رنج‌ها و دردهای خود را فراموش می‌کند و گوش به داستان زندگی دیگران می‌سپارد.

پس سینما و هر هنر یا فن یا برنامه‌ای که بتواند انسان را لختی از خویش بیرون بیاورد و او را از درد و رنج ِ دیگری، متأثر کند، اخلاقی‌ترین کار ممکن را کرده است.

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول ِ کار ِ او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر زِ خودپرستی

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی
یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی‌

“حافظ”

زنده یاد رضا بابایی

اشتراک: مرضیه نوشاد

  1. میم کاف میم کاف

    منتظرِ اسبِ پیشکشی مباش! صبورانه، دندان های اسب را در دهانِ گلِ سرخی که بطور پیشینی به تو داده شده و گشوده شده، بشمار! . گل سرخ غذایش را از دهانِ همان اسب خورده است!

    ● میم کاف??⚘

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *