Press "Enter" to skip to content

شعری از مهرداد قربانی (با دکلمه ی شاعر)

0

 

مهرداد قربانی؛ شاعر

رفتی و شاعر شعرت همه بی‌من باشد
وزن و بی‌وزنیِ ما را غمِ رفتن باشد

رفتی و غیر ز خویشم، من و این او چه کنم
تو چو ایمان به دلی، او همه‌اش ظن باشد

چاره‌ام نیست دگر، رفتن تو ماتم ماست
جانِ بی‌چاره‌ی ما را همه شیون باشد

شاعران را چه تبی است که در تاب ره‌اند
تو طبیبی و تبم از شب و رهزن باشد

رفتنت آتش و درد است، به جان دل ماست
زاتشم نور به راهت که ره ایمن باشد

سازِ بی‌چاره‌ی ما را که تو آن را سازی
در فراقت همه رسوایْ به برزن باشد

دلِ بی‌چاره ازین ساز چه سوزی دارد
من بسوزم، هیمه بر آتش تو تن باشد

من زبانم چه فرو می‌خورم از آتش تو
شعرِ بی‌تاب که در وصف تو الکن باشد

شاید این شعر که در من به وقوع نزدیک است
یادگار و تَرَک عشق تو در من باشد

شایدم؛ حتم‌تر از صبح به تاریِ شب است
شاید این شعر وقوعش دمِ مدفن باشد

شاید این دم که تو خوانی، رفتن این حالِ من است
این‌که آواز بخوانیش، ز سرِ دن باشد

تو برفتی ز بر و هوش برفته ز سرم
کاش این بار اگر آیی سرِ من، من باشد

آخِرِ قصه‌ات ای کاش بیایی به برم
باشی و روح من و روح تو متقن باشد

خانه‌ای از پَر و پوش است امیدِ دل من
تو نگاهت شرر و دل همه خرمن باشد

کلمه؛ سُرتر از آن است که بماند در یاد!!
می‌روم، رفتن از این بار چو ماندن باشد

رفتنت درد به جانم زد و عالم بسترد
همه عالم شده‌اند هیچ که چون من باشد

بردی‌ام با خودت از من کاین منت هم شده هیچ
دل بی‌چاره‌ام از کیست که بی‌من باشد

تو به خویشتن به وفایی و منم بر تو فدا
شرطِ “ما” را ز نگاه تو فقط من باشد

این همه من به میان و منِ من را همه هیچ
تو بخوان سر درون باز که مرا رن باشد

من تو را خویش‌تر از خویش بدانم در خویش
که تو را هست تویی و همه این من باشد

تو به من هیچ ندادی و نهادم هیچ است
شمعِ این هیچ امیدم شده روشن باشد

تو خود آرا به منیت، من تو را هم به خدا
راهم از غیر بشویم، سو به روزن باشد

روزنی نور به من تابد و من تابم بر
سیری از راهِ سلوکم که ره از تن باشد

بودِ تو گر ز منت بود چه بودی بودم
جان و عشقت که حریفی به همه فن باشد

بودِ من بوده هماره دلِ من بودهِ زتو
سینه از دردِ هبوط است که مخزن باشد

من به مینوی دلت آدمِ حوا بودم
آدمی بود، نه تقصیر ز یک زن باشد

شاعران را چه حساب است که در عالم خویش
به قلم خلقت سیب و چمِ راندن باشد

شاعر شعرْ تویی وصف که در عالم توست
شاعر شعرِ تو این مهر، قلم‌زن باشد

کلمه؛ سُرتر از آن است که بماند در یاد!!
رفتمت، راه که باشی سمتِ روشن باشد

حَوِّلِ حال تویی ای که تویی در دل و دید
گردش سیبِ تو این سو وضعِ احسن باشد

رفتن و آمدن از توست، تو مهری به میان
من کلامم همه از توست که ماندن باشد

 

 

رن: هم معنای رنج دهد و هم معنای گوش سپردن سوی کسی

#مهرداد_قربانی
@miantitr