Press "Enter" to skip to content

این طور بود که هیچ چیزی یاد نگرفتم… قطعه ای از کتاب همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها

0

این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد،از کوچکتر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد، از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.
همش نصیحت بود، همش نهی. هیچ کس هم نگفت چه کار باید کرد . یکی هم که از دستش در رفت گفت:
«ای که دستت می رسد کاری بکن ☆ پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار » و بالاخره نگفت چه کار!
این طور بود که هیچ چیزی یاد نگرفتم، از جمله مقاومت کردن را …

#همنوایی_شبانه‌ی_ارکستر_چوب‌ها

#رضا_قاسمی

ارسال از: الهام پوریونس