اشک میبارم، بیا این ابر و باران را ببین
دشتِ تر را دیدهای، دریای دامان را ببین
تار و پودِ گلشن از آهنگِ من آتش گرفت
سوز بنگر، ساز بنگر، پردۀ جان را ببین
طرحِ خاموشی فکن تا وارهی کمکم ز رنگ
پرده بردار از نگاه و نقش ایوان را ببین
نیست در دنیای پیدا جلوهگاهِ راز عشق
دیده را بر هم گذار و یار پنهان را ببین
جلوۀ معنی کند روشندلان را محو شوق
دیدۀ شبنم شو و خورشیدِ رخشان را ببین
بادِ وحشت می رُباید نقش پا ای بیخبر
چند گامی همرهِ ما شو، بیابان را ببین
رو صفای خویش را ای دل ز آب دیده جوی
ابر میگرید بیا صحرای خندان را ببین
فصل سرمستی رسید و ما همان سرگشتهایم
گردشی کن در چمن، بادِ بهاران را ببین
هستی ما مشتِ خاکی تیره و سرگشته بود
گردبادِ تارِ گَردآلودِ گردان را ببین*
*از کتاب هنوز در سفرم.