کفری ام هی جای دستم آستینم را نگیر
در حجاب شرع لطفا توی شعرم پا نگیر
اشتیاقم مثل موجی سر به ساحل می زند
گوش ماهی های حست را هم از دریا نگیر
یاکریم شعرهایم باش بی هول و هراس
پشت خط میله ای، کنج قفس ها جا نگیر
پر بزن از مطلع و در مقطع شعرم بمان
توی خودکار غزلهای کسی ماوا نگیر
آدم و حوا دلیل مکر شیطان بوده اند
آه دنیا انتقامش را بیا از ما نگیر
می جود هی ریسمان عمرمان را زندگی
پس بگیر از من سراغی باز حالم را نگیر
صدیقه_کشتکار
زدم قید تو را و قید من را زد غزل کم کم
گرفتم بی تو شبها زانوی غم در بغل کم کم
تو را می خواستم ، مانند یک گل ساقه ی خود را
ولی افتاد بین عقل و دل، جنگ و جدل کم کم
شکستم با نگاه اخم آلودت سحرگاهی
گرفتم گرچه از کندوی لبهایت عسل کم کم
هوایت را کشیدم با تمام سردی ات بالا
که در خونم شدی آهسته و پیوسته، حل، کم کم
درخت و کوچه و بازار و مردم عاشقت هستند
چه آشوبی به راه انداختی در این محل کم کم
دلم می لرزد و گم می کنم هم دست، هم پا را
که می افتد به جانم با قدمهایت گسل کم کم
نمی دانستم این احساس دورت می کند از من
نفهمیدی که می میرم از این عکس العمل، کم کم
صدیقه_کشتکار
هر کسی در سینه دارد مصرعی ناگفتنی
در گلویش کرده پنهان بغض های نشکنی
زیر بار بی خیالی استخوان ترکانده است
مثل کوهی می کشد بر شانه بار بهمنی
من شبیه هر کسی ها هستم و در سینه ام
خانه دارد مرد محبوبی ولی با دشمنی
طفلکی خودکار وقتی دست در دست من است
درد دارد مثل درد مهلک آبستنی
رخت می شویند انگاری درون جوهرش
بارها از دفترم آمد صدای شیونی
شعرهای نیمه جانم را کفن پوشانده ام
مثل پیچک دور شعرم گرچه خود را می تنی
عشق را در خانه ای متروکه خاکش می کنم
شاعرم دارم درون سینه ی خود مدفنی
پاره کردم دفتر شعر خودم را سالها
توی گور دسته جمعی غزلهای منی
صدیقه_کشتکار