Press "Enter" to skip to content

شعری از هاله

0

اي آدم‌ها

هاله، شاعر

اي آدم‌ها كه بي تحرك
چونان آدمك‌هاي باستاني
با چشماني باز كه نمي‌بيند
و با دهان‌هایی بسته
خاموش بر كرانه ايستاده‌ايد
همچون سايه‌هاي قد كشيده
ناموزون هنگام غروب
گردن افراشته و گوش بزنگ
سادگي را گردن زدند هيچ نگفتيد
راستي تير باران شد
همچنان خاموش نگريستيد بر خون جاري از پيكرش
حال با دو حفره خالي
چشم دوخته‌ايد به رقص عدالت بر دار
اي آدم‌ها كه جنبيدن را زندگي پنداشتيد
اي سايه‌ها كه با دستان محو خود
زندگي را ورق زديد و عشق را افسانه انگاشتيد
اي آدمك‌هاي تهي مغز با قلب‌هايي از
پارچه هزار رنگ وصله شده بر سينه‌هاتان
در آن لحظه شوم
كه افق خونرنگ بود
از خون آن قمري بي‌گناه
كه كشته شد بدست گل سرخ
در لحظه گرگ و ميش سحر
در ساعت صفر
در ثانيه‌هايي گم شده از التهاب بودن و رفتن
شما پا به دنيا نهاديد
براي چه؟!

 

HAg

هاله