Press "Enter" to skip to content

روایت‌های افسانه سارای یا سارا

0

بانو قهرمانی: افسانه سارای یا سارا از جمله افسانه‌های مردمی در سرزمین آذربایجان است که در میان آذری‌ها (چه آذری‌های جمهوری آذربایجان و چه آذری‌های ایران) بسیار مشهور است. این افسانه، داستان کوتاهی است که سرنوشت غم‌انگیز دختری زیباروی را به تصویر می‌کشد و در انتهای داستان اشعاری است که به صورت تصنیف‌هایی با قرائت‌های مختلف، باعث خلق آثار متعدد در موسیقی آذربایجان شده است. افسانه‌ي ساراي به صورت‌های مختلف روایت شده است که این روایت‌ها در پی می‌آیند:

روایت اول: سارای با وفا
وفاداری سارای به عهد و پیمانی که با نامزدش خان چوپان بسته بود محور اصلی این روایت از داستان است. سارای دختر مردی به نام سلطان کیشی در دشت مغان بود که هنگام تولد مادرش را از دست داده بود و سلطان کیشی زن دیگری نگرفته و زندگی‌اش را وقف تربیت دخترش کرده بود. این دختر زیباروی نامزد پسری به نام خان چوپان بود. به احتمال زیاد خان چوپان لقب وی بوده است. چون در آن زمان به سرگروه چوپان‌های یک منطقه -که به صورت دسته جمعی گوسفندان مردم آن منطقه را در ییلاق و قشلاق می‌چراندند و روزها از خانه و کاشانه خود دور می‌ماندند- خان چوپان گفته می‌شد و این واژه در افسانه کهن دده قورقود نیز آمده است. سارای نامزدش را راهی ییلاق کرده و در بین خانواده‌اش منتظر بازگشت وی بود. در یکی از روزها خان یکی از مناطق اطراف در حین گردش و شکار به منطقه زندگی خانواده سارای نزدیک می‌شود و با دیدن سارای، عاشق او می‌شود. خان بعد از بازگشت، گروهی را برای خواستگاری می‌فرستد که سارای و خانواده‌اش به دلیل پایبندی به عهد و پیمانی که با خان چوپان بسته بودند، به آنها جواب رد می‌دهند. خان از این جواب ناراحت می‌شود و با سوارانش به روستای محل سکونت سارای -که اکثر مردان و پسران آنها به ییلاق رفته بودند و جز زنان، پیرمردها و کودکان کسی نبود- حمله می‌کند و در صدد برمی‌آید سارای را به زور ببرد که پدر سارای به رغم کهولت سن با سواران خان درگیر می‌شود. سارای که می‌بیند سواران به قصد کشتن پدرش را کتک می‌زنند، رضایت خود را برای عروسی با خان اعلام می‌کند و اصرارهای پدرش که وی را از این کار منع می‌کرد، فایده‌ای ندارد. در بین راه سارای -که با خان و سوارانش به سوی کاخ خان می‌رفت- پیوسته چشم به راه بود که خبر به نامزدش، خان چوپان برسد و او برای نجاتش بیاید، ولی چون از آمدن وی ناامید می‌شود در نزدیکی قصر خان در حاشیه رودخانه و در جایی عمیق با استفاده از فرصت از روی اسب خود را به رودخانه می‌اندازد و غرق می‌شود. خان و سوارانش هیچ کاری نمی‌توانند بکنند و حتی دستشان به جنازه سارای هم نمی‌رسد. بعد از این واقعه، سلطان کیشی که از ماجرا خبردار می‌شود به ساحل رودخانه آرپا چایی می‌آید و تصنیف‌های حزن‌انگیزی را می‌خواند که تا به امروز به عنوان ترانه توسط خوانندگان، خوانده می‌شود. خان چوپان بعد از خبردار شدن از ماجرا به سرعت خود را به روستا می‌رساند ولی کار از کار گذشته بود و دستش نه به ساراي می‌رسد و نه به خان و سوارانش.۱

 

روایت دوم: دختر رودخانه
در این افسانه سرنوشت دو زوج جوان و فرزند دختر آنها تشریح شده است. در یکی از روستاهای مغان دو جوان بودند؛ دختری زیبا روی به نام «گؤزل» و پسری رشید به نام «ساروان» که این دو با هم ازدواج كرده و زندگی عاشقانه‌ای داشته‌اند. حاصل این ازدواج دختری بود که حال مادرش هنگام به دنیا آوردن فرزندش به شدت بد می‌شود و از دست طبیب‌ها هم کاری بر نمی‌آید، زن جوان با مشاهده این حالت، شوهرش را صدا می‌زند و به وی می‌گوید که بعد از مرگش اجازه ازدواج مجدد را دارد ولی اجازه ندهد کسی فرزندش را آزار دهد و خودش در تربیت فرزندش بکوشد. گؤزلِ در حال احتضار که از دختر بودن فرزندش مطلع می‌شود، به ساروان سفارش می‌کند که اسم دخترشان را سارای بگذارد و بعد از شوهرش می‌خواهد که بچه را بر بالینش بیاورد، ساروان اطاعت می‌کند و نوزاد را بر بالین مادر می‌آورد که در همان لحظه مادر از فرط درد از هوش رفته بود. با گریه شوهر، نوزاد هم به گریه می‌افتد که از صدای گریه نوزاد مادرِ در حال مرگ، یک لحظه چشمانش را باز می‌کند و سپس برای همیشه به خواب ابدی فرو می‌رود. ساروان که به شدت به همسرش علاقه‌مند بود و به دخترش سارای هم به شدت دلبسته بود از ازدواج مجدد صرف نظر می‌کند و خود را وقف بزرگ کردن دخترش می‌کند. سارای دختر بالغ و زیبایی می‌شود و یکی از سرگرمی‌های وی رفتن به کنار رودخانه خروشان آرپا چایی [رودخانه‌ای در دشت مغان که به رود ارس می‌ریزد] بود، کاری که مادرش هم به آن علاقه داشت. سارای در بین پسرهای آن منطقه عشاق زیادی داشت و خواستگاران زیادی ازدواج با وی را مطرح کرده بودند و پدرش نیز تصمیم را به خود سارای واگذار کرده بود که سارای در بین خواستگارانش به پسری که مسوول چوپان‌های روستا بود، پاسخ مثبت داد. این فرد که به وی خان چوپان می‌گفتند، فردی درستکار،شجاع و امانتدار بود. در فاصله کمی پس از ازدواج سارای با خان چوپان، با توجه به فرارسیدن فصل بهار، خان چوپان مجبور بود با چوپان‌های روستا گله‌ها را به ییلاق ببرند. برای همین با حزن و اندوه از تازه عروس که بسیار ناراحت و غمگین بود، جدا شد. سارای پس از رفتن همسرش، مدام به کنار رودخانه آرپا چایی می‌رفت و به تماشای امواج خروشان رودخانه دل می‌سپرد. از آنجا که سارای از بچگی اوقات خود را در کنار رودخانه می‌گذراند، نوعی ارتباط عاطفی بین او و رودخانه برقرار شده بود و خود سارای و مردم اعتقاد داشتند که هنگامی که سارای در کنار رودخانه است، آب رودخانه بالاتر می‌آید و امواج آن خروشان‌تر می‌شوند. در یکی از روزها که سارای طبق معمول مشغول تماشای امواج رودخانه بود، خان منطقه که برای شکار به آن اطراف آمده بود، چشمش به سارای افتاد و محو تماشای او گشت. سارای از نگاه نامحرم خان باخبر نبود ولی رودخانه آرپا چایی که ناظر این صحنه بود، به دلیل علاقه‌ای که به سارای داشت، طاقت نیاورد و امواج خروشان آب بالا آمده و سارای را در درون خود کشیده و با خود برد و مردم روستا با مراجعه به کناره رودخانه خبری از سارای نیافتند و اینگونه شد که افسانه سارای در بین مردم شکل گرفت و اهالی روستا در غم سارای تصنیف‌هایی سرودند که تاکنون ورد زبان آذری هاست.2

 

روایت سوم: انتقام از سارای
انتقام پسر عموی سارای از سارای و خانواده‌اش، گونه دیگر این داستان است که نقل شده است. در این داستان، آمده که پسر عموی سارای عاشق او بوده ولی پدر سارای، دخترش را به فردی پولدار از روستای مجاور می‌دهد که پسر عمو، تصمیم به ربودن سارای می‌گیرد که در این کار نیز موفق نمی‌شود و تصمیم به انتقام می‌گیرد. پسر عموی شکست خورده، اسبی را به مدت سه روز با جو تعلیف می‌کند بدون اینکه آبی به اسب بدهد و اسب را به عنوان هدیه برای سوار شدن عروس به عمویش تقدیم می‌کند. روز عروسی سارای سوار بر اسب پسر عمویش می‌شود و چون مسیر خانه داماد از کنار رودخانه آرپا چایی بوده، اسب تشنه به یکباره خود را به آب رودخانه می‌زند و به همراه سارای در آب غرق می‌شود. در این افسانه گفته می‌شود که به باور مردم آن منطقه رودخانه آرپا چایی هر سال در همان روز و همان ساعت به جوش و خروش در می‌آید.۳

 

روایت چهارم: سارای عروس را سیل برد
در نزدیکی منطقه شماخی در شمال شرق سرزمین کنونی جمهوری آذربایجان دو طایفه به نام‌های ملک چوپان و خان چوپان در دوطرف رودخانه آرپا چایی ساکن بودند که دختری به نام سارای از طایفه ملک چوپان نامزد پسری به نام نورو از قبیله خان چوپان بود. در فصل بهار که معمولا موسم برگزاری عروسی بود، خانواده داماد برای بردن عروس به طرف دیگر رودخانه می‌روند و مراسم عروسی به دلیل تاخیر زیاد در آماده شدن ناهار به درازا می‌کشد. طایفه خان چوپان مجبور می‌شوند، شب هنگام عروس را با خود ببرند. در این هنگام آب رودخانه نسبت به روز خیلی بالا آمده بوده که سواران در تاریکی خیلی به این توجه نمی‌کنند و از طرف دیگر به تحریک «یئنگه» (زنی که از طرف خانواده داماد عروس را مشایعت می‌کند) همه سواران به یکباره به آب می‌زنند، در این بین سارای عروس با حجب و حیا هم با اینکه بر روی اسب رسیدن آب به پاهایش را حس می‌کند، ولی خجالت کشیده و دم بر نمی‌آورد تا اینکه جریان پرشتاب رودخانه اسب سارای را با خود می‌برد و بقیه سواران که از وسط رودخانه برمی‌گردند، موقعی متوجه این قضیه می‌شوند که کار از کار گذشته بود. با هیاهوی آنها طایفه عروس هم به کنار رودخانه می‌آیند ولی موفق به نجات سارای نمی‌شوند و هیچ اثری از او پیدا نمی‌کنند. بنابر این هر دو طایفه در کنار رودخانه به مرثیه‌سرایی می‌پردازند و داماد نیز که در آن طرف رودخانه و در بین طایفه خود منتظر عروس بود، با شنیدن خبر خود را به ساحل رودخانه می‌رساند و همراه با بقیه به تصنیف‌خوانی می‌پردازد که اشعار مربوط به هرکدام از شخصیت‌های این افسانه (مادر عروس، مادر داماد، خاله عروس، خاله داماد و خود داماد) که به شکل خیلی احساسی و دلنشین سروده شده‌اند، در منابع آمده است و بخشی از این اشعار در آوازهای معروف آذری استفاده می‌شوند.۴

 

روایت پنجم: نبرد رودخانه و اژدها بر سر سارای
سارای دختری بسیار زیبا بوده که بسیاری عاشق او بودند و او در میان خیل عشاق، دل به یک نفر داده بود که آن هم خان چوپان بود. در این میان طبیعت و جانوران هم عاشق سارای بودند. رودخانه آرپا چایی و اژدهایی که در کنار رودخانه زندگی می‌کرد و با رودخانه دشمنی داشت، از جمله شیفتگان سارای بودند. یک روز سارای طبق معمول برای دیدار با خان چوپان به لب رودخانه رفته بود و منتظر وی بود. در این اثنا که سارای محو تماشای جریان ساکت آب بود، رودخانه آرپا چایی که دیوانه‌وار عاشق سارای بود، بالا آمده و آب کم کم پاهای سارای را نوازش کرد. سارای که محو نوازش جریان آب شده بود، متوجه طغیان ناگهانی رودخانه نشد و به یکباره خود را در میان امواج سهمگین رودخانه دید. اژدهای عاشق هم که ناظر ماجرا بود، خود را به آب انداخت و با نوشیدن یکباره آب رودخانه، سارای را نجات داد ولی با نگاه کردن به هیکل سارای که نوری درخشان از آن متصاعد می‌شد، چشمان اژدها برای چند لحظه جایی را ندید و امواج رودخانه از این فرصت استفاده کرده و دوباره سارای را در خود بلعید. اژدها که نتوانست، سارای را از آن خود سازد به گوشه‌ای افتاد و از فرط غصه مرد.۵

روایت ششم: خودکشی سارای به خاطر شرم از برادرش
در این روایت که اعتبار ضعیفی دارد، سارای دختری زیبا از اهالی یکی از روستاهای نخجوان معرفی می‌شود. علت خودکشی سارای نیز تهدید وی از سوی یکی از دوستانش مبنی بر افشای ماجرای دلدادگی سارای به پسری در روستایشان، گفته می‌شود. دختر حسودی که دوست سارای و عاشق برادر سارای بوده است ولی از سوی او با بی‌اعتنایی مواجه می‌شده، از سارای می‌خواهد که برادرش را برای ازدواج با وی راضی کند که سارای با ذکر اینکه می‌داند، برادرش عاشق دختر دیگری است، خواسته دوستش را قبول نمی‌کند و دخترک که خود را شکست خورده می‌دید، سارای را تهدید می‌کند که ماجرای دلدادگی مخفیانه او با یکی از پسران روستا را پیش همه فاش خواهد کرد، که پس از این تهدید سارای به خاطر شرم از خانواده‌اش خود را می‌کشد.۶

داستان سارای، که پیام اصلی و مشترک آن در تمام روایت‌ها، وفاداری و حجب و حیای این دختر زیباروی است، برای اکثر آذری‌زبان‌ها بسیار جذاب است و سارای در فرهنگ مردم آذربایجان قهرمان وفاداری، پاکدامنی و مظلومیت تلقی می‌شود. هرچند سارای با خودکشی، از نظر احکام اسلامی مرتکب معصیت شده است ولی پاکدامنی و وفای به عهد وی در این داستان به اندازه‌ای تاثیرگذار است که مخاطبین مسلمان، هیچگاه به سارای به منزله شخص معصیت‌کار نگاه نمی‌کنند. سارای یا سارا در ادبیات آذری هم در جمهوری آذربایجان و هم در میان آذری‌های ایران از جمله در اشعار سید محمدحسین بهجتی (شهریار)، شاعر شهیر ادبیات پارسی و آذری به کار رفته است.۷

تاکنون فیلم‌های متعددی در این زمینه از جمله در ایران ساخته شده است. هم‌چنین در معنی واژه سارای گفته شده که این واژه در ابتدا «ساری آی» (در ترکی به معنای ماه طلایی) بوده است که برای نامیدن این دختر که گیسوان طلایي داشته توسط خانواده‌اش به ‌کار رفته بود و بعد به اختصار سارای یا سارا گفته شده است.۸

لطفا برای گوش دادن به ترانه ی افسانه‌ی سارا (سارای) دختر پرشور و شرر با مژه هایی بلند به روی این لینک بزنید.