وارد سالن که شدیم به سمت جایگاه راهنماییمان کردند، نشستیم. همسرم بعد از نگاهی اجمالی به اطراف گفت: از فضاها مناسب استفاده نشده، چیدمان صندلیها صحیح و منطقی نیست و شیب لازم هم اعمال نشده. لبخندی زدم و گفتم: حق با توست، اما اینها نباید مانع از لذت بردن ما از کنسرت بشوند. برنامه با ده دقیقه تاخیر شروع شد. نوازندگان ارکستر سمفونیک با تشویق پر شور حضار، به نوبت روی استیج رفته و سر جای خود قرار گرفتند.
و دیری نگذشت که با حضور جناب “کلایدرمن” تب و شور در سالن بغایت رسید.
صمیمی و دوستداشتنی دستی تکان دادند و پشت پیانو نشستند و بعد نغمهی روحبخش و بهشتی پیانو در همراهی ارکستر، حضار را به سکوتی دلچسب و آرام دعوت کرد. بعد از اجرای یکی دو قطعهی شورانگیز، پشت میکروفن قرار گرفتند و ابتدا به زبان انگلیسی، هم به حضار خوشامد گفتند و ابراز شادی کردند که در ایران هستند و خاطرنشان که برای عشق و صلح ساز میزنند.
بعد به صورتی دلچسب گفتند انگلیسی شان خیلی خوب نیست!!!! و به زبان فرانسه تمام آنچه بود را با سرعتی بسیار بیان کردند که فضایی لطیف همراه با شادی و مودت را برای حضار رقم زد.
انگار که الان تماشاگران حس قرابت بیشتری را تجربه میکردند، آرامتر در صندلی ها قرار گرفتند و با شوق بیشتری گوش جان سپردند.
این مرد نازنین، خود سمفونی بینظیری به سپیدی مهر بود و چه بیپیرایه با عظمت در عینیت سادگی عشق را میپراکنید با هدیهی نتهای جلوی چشمش به کودکان عاشق حاضر در سالن و این سمفونی مهرورزی به اوج خود نزدیک شد با هدیه ی دستمال داخل جیب جلویی کت شان به چشمان مشتاق منتظر پسر بچه ای عاشق… و اینگونه عشق ممتد، طنین نتها را در تنور دل حضار با نهایت پختگی، با عظمتی ساده اما بغایت صادق به تبلور نشست. هر لحظه که میگذشت، شور و شعور جمعی نسبت به محیط و شرایط فزونی مییافت….
و اما صدای دلپذیر بانویی در سالن پخش شد که از طرف جمع از استاد تقاضا کرد با آهنگی ایرانی بر دلبری خویش بیفزاید و اینگونه بود که با نواختن آهنگ ” ای ایران” عرق ملی بجوش آمد، و همنوایی هم میهنان همسو، لحظات بینظیری را خلق نمود که تا همیشه در حافظه ی تک تکمان ثبت و باقی خواهد ماند.
و در ادامهی شورانگیزی؛ دستان استاد و تقاضای همکاریشان از حضار، مرتب بر انرژی فضا می افزود و از یکنواختیاش میکاست.
لطافت و شوخ طبعی ایشان قلب و روح دوستدارانشان را عمیقا تحت تاثیر قرار میداد، طوریکه در پایان دو ساعت اجرای ممتد، حضار تمنای ادامهی برنامه را داشتند.
بعد از اتمام و در راه برگشت، به این فکر میکردم:
دو ساعت تمام در مقابل حداقل سه هزار نفر غیر همزبان با عشق اجرا کردن با نیم نگاهی گذرا به نتها، نقطه تامل و تعمق است.
پیشترها جملهای از استاد ” محمود طیاری” شنیدم بدین مضمون: “من با آثارم زندگی می کنم.” جمله ای کوتاه به درازای یک عمر عشق و تجربه.
به نظرم وجه اشتراک تمام هنرمندان شهیر که هنر را فقط و فقط به پاسداشت هنر می زیند، یک چیز است: عشق! که با هر مطلعی یا هر شاهراهی در جریان باشد، “معجزه” نمایان خواهد شد گاه بصورت اجرایی دوساعته از شاهکارهای خلق شدهی هنرمند، بینیاز از وجود نتهای پیش روی، گاه بصورت خوانش بخشهایی از آثار ادبی نگاشته شده توسط نویسنده رها از هر گونه وابستگی به هر مکتوب.
این است حقیقت هنر متعهد که جاودانگی را جاودان در آغوش میفشارد.