به نظرم این عکس که بچه های هنرستان هنرهای زیبای پسران در سال پنجاه و یک کنار استادشان#محمد_ابراهیم_جعفری انداخته اند، عکس مهمی در تاریخ هنر معاصر است. درواقع ارزش نمادین بسیاری دارد. این پسران با گذاشتن تابلوی نام های نقاشان بزرگ بر سینه خود؛ از چیزی فراتر ِ ازخواسته و آمال خود گفته اند. شاید بیش از آنکه از حال و هوای آن روز هنر ایران گفته باشند و نام ها و جوّ غالب؛ نوعی تمنا برای دگرگونی و نو آوری و نیاز به فراروری را عکس گرفته اند. چیزی با چاشنی خنده و مسخره بازی پسرانه. برای من این حرکت، جمعی معنا می دهد. این پروفرمنس کلاسی عطش رسیدن و ایجاد دنیای تازه را قاب کرده. و در آن پسران در آن سال تحصیلی شاید به مدد استاد خود؛ خود دیگری در خود دیدند یا پیدا کردند و بیشتر از آن کسان شاید یافتن توانایی و قدرت خودشان بود که اهمیت داشت. قدرت رسیدن و تغییر. اعتماد و امید در این عکس موج می زند و هیچ انگاشتن دنیای پیش رو. شاید معلم شان هیچ از مخافت دنیای بیرون عکس نگفته بوده و هر آنچه گفته شور بوده و شعف و رنگ و ون گوگ. شاید آن قدر داستان عشق گفته که بی اراده هر کس خود را اسطوره خود دیده خودش را عشق خود؛ نقاش ِ خود و رویای خود دیده. آن پلاکارد ها را بچه ها از ساعاتی یا شاید از روزهای قبل آماده کرده بودند. در آن کلاس ها سخن از چه می رفته است
هادی محیط