Press "Enter" to skip to content

دلمان برای روزهای خوبمان تنگ شده!

0
روزهایی که می‌شد در پیاده روهای سادهٔ شهر قدم زد و شاد بود شب‌هایی که می‌شد نگرانِ هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته‌هایی که می‌شد سفر کرد و از تهِ دل خندید دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدونِ بغض و حسرت از گلویمان پایین برود !

شعری از سمیرا یکه تاز

0

… و مرد قصه به یک اتفاق دعوت بود به کشف راز شب و شبچراغ دعوت بود به شب نشینی ابر و ستاره و مهتاب به هم نشینی بی چلچراغ دعوت بود نشست برگ شقایق به روی دستانش نگاه خسته به یک چای داغ دعوت بود عبور باد خبرچین به جاده می افتاد تبر به قطع درختان باغ دعوت بود درست قبل…

فرجام

0

نبود، نبود قسمتِ ما پیمانه پیمایی با یارِ دل آویز تکیه بر لنگری به دریایِ زمانه

راز هلندی ها برای شادی و دور کردن استرس❤️ همراه عکس های دیدنی از کشور هلند

0
 

وقتی نخستین‌بار درباره هنرِ «نیکسِن» یا هیچ‌کاری‌نکردن در یک مجله هلندی خواندم، به سرعت عاشق این ایده شدم.

دو سال قبل بود و آن‌موقع من مادر ۳ بچه کوچک بودم که تقریباً تا بچه‌ها صبحانه را بخورند و به مدرسه بروند دیوانه می‌شدم.

مفهوم هیچ‌کاری‌نکردن برایم بسیار جذاب جلوه کرد، اما درعین‌حال ناممکن به نظر می‌رسید. هرزمانی‌که به خودم اجازه نشستن می‌دادم، حس می‌کردم خانه شروع به صحبت کردن می‌کند. خودآگاه من فریاد می‌زد: «بلندشو کاری انجام بده، بلند شو آشپزخانه را تمیز کن، بلند شو کتاب‌های بچه‌ها را مرتب کن.»

واقعا که!

0

پشتتان به زیبایی‌تان گرم است. برای شب‌های سخت پاییز روی موهای بلند خودتان حساب کرده‌اید. خوب می‌دانید سیاهی در هیبت شما ترجمه‌ی دیگری پیدا می‌کند. اصلا این شمایید که تعیین می‌کنید، که من هر شب با چه آهنگی، سرِ فردایم را گوش تا گوش ببرّم. انتخاب زبری یا نرمی پوست غم، یا طیف رنگی دلتنگی با شماست. کافی است فقط کمی نور اتاقتان را کم کنید، تا ببینید چگونه خواننده‌های زنده یا مرده، با بهترین ترانه‌هایشان قربان صدقه‌ی شما می‌روند. روزی که شما با لب‌های سرختان از آبی بودن عشق حرف زدید روز جهانی شعر شد. شمایید که ترس و عشق و درد و امید و بغض و مرگ را زنده نگه می‌دارید.

‌طهران، شهری که بود… تهران، شهری که هست…

0

هر تکّه از تهران گویی شخصیتی شبه انسانی دارد. انگار بیست و چند زن و مرد کنار هم یک چیدمان انسانی ساخته‌اند که نامش تهران است. از آن بالا نیاوران یک مرد ثروتمند کراواتی است، کت و شلوار فرانسوی بر تنش سفارشی دوخته شده روی مبل چرمی لم داده، پشت سرش حرف‌ها زیاد است ولی او با پول دهان‌ها را می‌بندد. سعادت‌آباد تازه به دوران رسیده است، تلاش زیادی کرده تا گران بخرد و بپوشد ولی از راه رفتنش پیداست اصالت ندارد. چشمهایش دو دو می‌زند، نگران انتقام کسی است که هیچ کس نمی‌داند کیست جز خودش. ولنجک زن ماتیک زده‌ یی است که پالتو پوست تنش است، دو معشوق دارد، او پا روی پا انداخته با کفش فندی و سیگار مارلبرو گُلد از پنجره پنتهاوسش به نقطه‌ یی نا معلوم نگاه می‌کند. شوش مرد معتادی است که متجاهر می‌نامندش. افسریه مرد میانسالِ دو شغله است، آریاشهر زن کارمندی است که تاب زندگی خسته کننده متاهلی را نداشته و روی پای خودش ایستاده، تهرانپارس مرد متوسط وا مانده‌ یی است که صورتش هنوز با سیلی سرخ است، شهرک غرب کارخانه‌دار و سیاستمدار است، از سرتاپای او دروغ و چپاول می بارد، بی‌تفاوت به فقر خزنده‌ یی است که سرش از خزانه پیداست روی راک چِیرش کنیاک می‌نوشد. یافت‌آباد پیک موتوری است، گیشا دختر رویا پرداز تهران است، امیرآباد پسر لیسانسی است که به حشیش پناه برده، خیابان ولیعصر از میدان ولیعصر تا راه آهن بیوه تنهاست، از میدان ونک تا تجریش پا اندازِ شبهای تهران، منیریه زنِ هنوز عاشقی است که خوشنویسی می‌کند، مجیدیه پسر فیلسوف مسلک یه لا قبا، میدان هفت تیر مرد تنهای شب است و اکباتان پسر گیتار به دوشی است که کنار ایستگاه‌های مترو پینک فلوید می‌نوازد. میرداماد دلال بورس است. فرمانیه پدرسالارِ ثروتمندی که فرزندانش را منتظر تقسیم ارث گذاشته، چیتگر زنی است که چایش همیشه یخ می‌کند، لب نزده. یوسف آباد هم مردی است که همیشه روی مبل می‌خوابد. حکیمیه سرهنگ پاسداری است نگرانِ دختر نوجوانش. کهریزک پیرمردی است که فراموشی دارد. ستّارخان زن تنهایی است که تا دیر وقت حافظ می‌خواند. تقاطع گاندی و جردن بوسه تابستانیِ شاهرخ و سمیه است که جاودانه شده. آه از دَروس زن زیبای پیانیستی که سمفونی شماره نُه بتهوون می‌نوازد موهایش غرق عطرِ آمواژ آنِر....

غبن یا بخشش؟

0

فردی که رویکردی کاسبکارانه دارد، وقتی قرار باشد ببخشد و در مقابل نستاند، حس می‌کند فریب‌ خورده و مغبون شده است. ولی برای انسان رشدیافته‌ی «مولد» بخشش نشانه‌ی قدرت، ثروت و وفور است. فرد با عمل بخشش، زنده بودن خویش را به بیان می‌آورد و آن را تقویت می‌کند.

نگرش مثبت

0
او می گفت: ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ‌‌ی ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ، ﺩﺭ ﻳک ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭهی ﺑﺎ يک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎیی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ نمی‌شناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ می‌شناسی؟ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨگی ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ میشینه. گفتم: ﻧﻤﻴ‌ﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ میگی. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴکی ﺗﻨﺶ می‌کنه. ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهميدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ می‌کنه. ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ کی ﺑﻮﺩ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ تن ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮنی ﻛﻪ ﺭﻭی ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ می‌شینه.

لات شبکه های اجتماعی

0
  لات و لوتی گری در ایران تاریخ دیرپایی دارد. از گروه "عیاران" که با لوتی گری از ثروتمندان به نفع فقرا دزدی می کرد تا طیب حاج رضایی و شعبان جعفری و هفت کچلون در عصر پهلوی دوم، الوات همیشه حضور پررنگی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور داشته اند. در تاریخ ایران لوتی گری و الواتی با برخی قواعد و اصول نانوشته همراه بوده است. اصولی که بسیاری از آنها فتوت و جوانمردی، دفاع از مظلوم، عدم مزاحمت برای زنان و امثالهم را خطوط قرمز خود قلمداد می کردند.

اتحاد نامبارک اختلالات شخصیت

0
✍یادداشتی به بهانه کشته شدن"بابک خرمدین"، کارگردان سینما،‌ بدست پدر(۲) و با همکاری مادر ?مبتلایان به اختلالات شخصیتی میتوانند در یک رابطه دوسویه در کنار همدیگر قرار گیرند و بعد از اینکه بر اساس جذابیت طرحواره ای همدیگر را پیدا کردند، به بقا و حتی تشدید اختلال خود کمک کنند!. بعنوان مثال اختلال شخصیت "خودشیفته" و اختلال شخصیت "وابسته". نمونه های داستانی اش را میتوان در رابطه ی "دن کیشوت و نوکر وفادارش سانچو پانزا"* و نیز در ارتباط "دایی جان ناپلئون و مش قاسم"** دید و نمونه های اجتماعی اش را در برخی روابط عاشقانه !!و نیز ارتباط روسای خودشیفته و کارمندان پاچه خار رابطه ای مبتنی بر منفعتی دو طرفه و با اثر تشدیدی رفتار و اتفاقا" بر بنیان مشابه ترس خودشیفته و وابسته، هر دو در درون فاقد عزت نفس اند و ترس اساسی ترین هسته ی ناخودآگاهشان را تشکیل می دهد ولی دفاع روانی ناکارآمدشان، از یکی خودشیفته ساخته است و از دیگری وابسته

آواز كه می‌خوانم…

0
آواز كه می‌خوانم درختان‌ِ حیاط در خاك به هم نزدیک‌تر می‌شوند و گُل‌های باغچه یک‌به‌‌یک زردتر تو با خنجری از میان‌ِ ‌استخوان‌هایم می‌گذری و فكر می‌كنی كه تسكینم می‌دهی...

ما حواسمان نبود!

0
آدم هایی که با نشاط و قوی به نظر می رسند و شکایتی نمی کنند، از همه ی ما، خسته تر و بی پناه ترند! آدم هایی که بی توقع و افراطی، محبت می کنند و هوایِ دیگران را دارند، بیشتر از بقیه، محتاجِ حمایت و محبت اند! آدم هایی که در کمالِ انسانیت و عشق، گوشِ شنوایِ دردهایِ دیگرانند، بیشتر از همه، دردهایِ نا گفته دارند، و آدم هایی که محکم اند و همه مان تصور می کنیم "به هیچ کس نیازی ندارند"، از همه ی ما تنها ترند... کاش دنیا کمی عادلانه بود!

مگر می شود؟

0

اجرایی شنیدنی از هنرمند نوپرداز مهدی دربانی، کارشناس تئاتر، بازیگر رادیو و تئاتر و دکلماتور و نریشن گو

به نظر می رسد مهدی دربانی تلاش موفقی دارد تا بخش مهمی از تجربیات تئاتری خود را نوآورانه به اجراهای صوتی تجربی خود، افزون کند. رسانه‌ی هفت هنر با لحاظ رسالت‌ش در حمایت از هنرمندان نو پرداز و با توجه به این که اثر پیشین مهدی دربانی مقام پر بازدید ترین پست رسانه ی هفت هنر را در بین مخاطبان خود داشته از این هنرمند جوان و پر انرژی حمایت می کند.

اما به مرور…

0
و آدمی بزرگ می‌شود، اما به مرور... کم کم یاد می‌گیرد کاری به کار دنیا نداشته‌باشد و به هر اتفاقی واکنش نشان ندهد، کم کم یاد می‌گیرد کمی سخت باشد و با هر کنایه‌ای نرنجد و هر حرف و اشاره‌ای را به خودش نگیرد.

یک عکس: کوله‌های پناهجویانی که در دریا غرق شده‌اند

0
حقیقت اینست که امروزه ملت بی‌پشت و پناه و سرپرست است و کسی به فکر او نیست و از دو راه یکی را باید انتخاب کند. یا تا جان دارد رنج ببرد و جور آقا بالاسرهایش را بکشد که به ریشش بخندند و یا اینکه علیرغم عقیده ناجیان فداکارش ، ثابت بنماید که حق زندگی دارد!

دلتنگی

0

دلتنگی، موجود عجیبی‌ست. حسود، شکننده و حساس است. دلتنگی، شخصیت مخصوصِ خودش را دارد و اگر نتوانیم آن را به درستی مهار کنیم و نتوانیم ذاتش را ببینیم و بپذیریم، میتواند در رابطه‌مان نوسان ایجاد کند.

«حالا بخند…‌ مرگِ من بخند… بیشتر… یکم بیشتر..‌. آهااان حالا شد…»

0

این کلمه ها رو وقتی شنیدم که راننده ی اسنپ داشت با تلفن حرف می‌زد.حدودا چهل و پنج سال داشت. بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد بهم گفت ببخشید داداش شرمنده، دست خودم نیست خانومم که دلش می گیره اصلا دیوونه میشم. یه چیزایی میگم که جوونا نمیگن. ولی خداییش عجقم و عجیجم نمیگم.

?‍?مادر درمانی

0
  ?در دوران انترنی در بخش اطفال بیمارستان لقمان تهران استاد بزرگ و بزرگوار و بی نظیری داشتیم به نام پروفسور مرندیان. روزهایی که در درمانگاه اطفال بیمارستان و زیر نظر ایشان به ویزیت کودکان بیمار میپرداختیم، گاه با مادرانی مواجه می شدیم که به جهت نگرانی از اختلال احتمالی در روند رشد یا سلامت کودک خود، وی را به درمانگاه بیمارستان می آوردند.

جنگ ممنوع!

0
‏زنی در میان ویرانه‌های لندن پس از بمباران بلیتز نامه‌ای را به صندوق پست می‌اندازد. انگلستان ۱۹۴۱

زن مهاجر ‏ناجی جان ها

0

کسانی كه واكسن هاى فايزر و مادرنا رو دريافت كرده يا منتظر نوبت هستند ، و صدها ميليون انسانی كه در دنيا با اين واكسن هاى جديد mRNA based فرصت برگشتن به زندگى نسبى نرمال پيدا ميكنند شايد خوب باشد كه بدانند اين شانس دوباره را در اصل مديون يك زن مهاجر ‏بنام Katalin Kariko هستند .

«من معلّم هستم»

0

«من معلّم هستم» زندگی ، پشت نگاهم جاریست سرزمین کلمات ، تحت فرمان منست قاصدک های لبانم هر روز سبزه ی نام خدا را به جهان می بخشد

«نامهٔ شکسپیر به همسرش اَن هتوی»

0
خسته و کوفته بسوی بستر خود می‌شتابم تا مگر از رنجِ سفر که تنم را فرسوده است بیاسایم. امّا در بسترِ خواب روزِ تازه‌ای در سفر من آغاز میشود زیرا پس از کار تن، نوبت کارِ فکر و روح فرا میرسد. روح من از اقامتگاه دور افتاده‌ام چون پارسایی زائر - رو به قبلهٔ وجود تو می‌آورد و دیدگانِ خواب‌آلود مرا در دنیای تاریکی که قلمرو برگزیده کوران است گشوده نگاه می‌دارد. امّا من در تاریکی با چشمِ دل جمالِ دل‌آرای تو را می‌بینم که چون گوهرِ شب‌چراغی در ظلمتی گورآسا می‌درخشد و چهرهٔ شبِ تیره را با زیبایی خود جوان می‌کند.

هنر درمان

0
?درمانگر، درمانجو و بیماری سه کاراکتر اتاق درمان هستند. بیماری، عقده ای ثبت شده در اعماق ناخودآگاه بیمار و مجموعه ای است از خاطرات بصری، سمعی و احساسی و آمیخته با عواطف و هیجانات، و از همه مهمتر آنکه واجد شخصیتی قوی است که متناوبا" و گاه دائما" کنترل بیمار را در اختیار میگیرد.

روایت است که…

0
روزی سه ملا با هم خربزه میخوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره مینمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت:

مسئولیت پذیری

0
‍ ??مادرم نخوابیده بود. احساس خستگی می‌کرد. او زودرنج، عصبانی و تلخ بود. همیشه احساس بیماری میکرد تا اینکه یک روز ناگهان تغییر کرد ....!

همدیگر را صدا کنیم!

0

? به بهانه اخبار زیاد شدن آمار خودکشی در کشور؛

من جامعه شناسم و نه معلم و سخنران در حوزه انگیزش و توصیه و نصیحت.بااین حال، حال بد امروز جامعه به من می گوید از خطاب قرار دادن مردم جامعه ات نترس و اگر سخنی را نیکو می دانی به آنها بگو.