Press "Enter" to skip to content

شما هم سعی کنید به یاد آورید.

0

دوست روزنامه‌نگارم آساره کیانی این ویدئو را منتشر کرد و من را منقلب. زنِ گیلک با صدای شگفت از فلک شِکوه می‌کند. من این زبان را بلد نیستم اما چنان در ذهن‌ام نشست که انگار روایتی دیدم از رنجی که بر سرزمین‌ام رفته. مرگانِ «جای خالی سلوچ» را دیدم، زری «سووشون». زنِ شوی‌ گم‌کرده‌ی صادق هدایت را دیدم و آن پیرزن غریبِ رمان «زمین سوخته». زنِ رهاشده‌ی «پیاده»ی بلقیس سلیمانی را دیدم و «اناربانو»‌ی گلی ترقی را. ورود متفقین را دیدم و چپاول و تحقیر کشورم و سقوطِ خرمشهر و شکست حصر آبادان. صداها گاهی فرای کلمات‌اند انگار. نوای این زن سال‌خورده همان‌قدر زخمِ قهرمان‌های براهنی را در «رازهای سرزمین من» به خاطرم می‌آورد که لحظات آخر زنده‌گی نیما یوشیج را... ایران چنین است. به هر زبانی می‌تواند روایت شود انگار. وقتی زن به دوردست‌ها می‌نگرد ذهن‌ام می‌رود پی مردان مشروطه و حتا پسران و دخترانی که شبانه با چشمان بسته بی‌جان شدند. پر می‌کشد به لحظه‌ی سقوط ایالات قفقاز و غمِ عباس میرزا که جوان افتاد. این چنین است که یک ترانه‌ی محلی می‌تواند محل تبلورِ هزار تکه‌ی تاریخ و ادبیات شود. و مهم نیست از چه قومی‌ست. چون خونِ میرزاده‌ی عشقی درش هست و رگ‌های متورم‌شده‌ی محمد مختاری. وای که تاریخ بی‌امان چون باران گیلان بر سرم می‌بارد. بی هیچ نظم و ترتیبی. و تکرار واژه‌ی «فلک» که کلیدواژه‌ای‌ست باستانی انگار.

به حد کشنده یی بنویس!

0
نادرابراهیمی عادت داشت کارهایی را که برای یک سال برنامه‌ریزی کند، با خط خوش و درشت می‌نوشت و روی دیوار اتاقش می‌زد. این یادداشتِ آخرین سالِ زندگی اوست که اکنون در موزۀ نادر ابراهیمی نگهداری می‌شود.

کتابخوانی

0
کتاب‌‌های خوب را جدی بگیریم! کتاب‌خوانی چیزی بسیار فراتر از یک ژست اجتماعی است.

پاییز زیبای ناژوان اصفهان ?? 1399

0
هر پاییز در جنگل قدم می‌زنم؛ تا چهره‌ام را با باران بشویم، برگی زرد برگی سرخ برگی شعله‌ور چون آتش، از خودم می‌پرسم به‌راستی این‌ها برگ‌اند یا اندیشه‌های درختان؟! آیا جنگل هم اندوهگین می‌شود و گریه می‌کند ؟ آیا جنگل هم خاطره‌ها را درک می‌کند آیا درد می‌کشد آیا ناله می‌کند؟! آیا درختان گذشته‌شان را به‌خاطر می‌آورند؟!  

بزم

0
  می شویَد زنگار ازدل ترنّم باران

تبریک! شما زندگی کرده‌اید.

0
تا حالا بعد از دو ساعت شلپ‌شلوپ تو استخر، ساندویچ تخم مرغ خوردید؟ ساندویچی که تخم مرغ آب‌پزش چسبیده باشد به گوجه و خیارشور و همگی با هم نان رو خیس کرده باشند. تا حالا بالای کوه یا لب دریا خربزه خوردید؟ تا حالا به‌خاطر کارنامه از بابابزرگ‌تان جایزه گرفتید؟ تا حالا ترک موتور، برادرتان را سفت بغل کردید؟ تا حالا از نرده‌های کنار پله‌ها سُر خوردید؟

باز هم…

0
وقتی کرونا آمد فهمیدم دوست خوب یعنی جلال. از وقتی مجبور شدیم کمتر همدیگر را ببینیم، پیغام‌های جلال بیشتر شد. بیشتر روزها می‌پرسید «همه چی خوبه..؟ رو به راهی؟» و من‌ جواب‌ می‌دادم «مخلصتم، عالی». جلال هم یک علامت پیروزی با دو تا گل می‌فرستاد. بعد از مدتی دیگر پیغام‌های جلال را باز نمی‌کردم چون می‌دانستم می‌خواهد حالم را بپرسد و حالم خوب بود.

هجوی بر جوامع…

0
‌ سجاد رافعی با این کار برندۀ جایزۀ بزرگ جشنوارۀ نصرالدین هوجا ۲۰۲۰، در ترکیه شد. این کارتون اثری پرمعنا و زیبا، و چیزی فراتر از یک کارتون به معنای عام آن است؛ به یک نقاشی سورئال می‌ماند با یک طنز گروتسکی و سیاه که مخاطب را به اندیشیدن وا می‌دارد!

آن آتش…

0
مادربزرگم نظریه‌ی بسیار جالبی داشت. می‌گفت هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می‌شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم. برای این‌کار، محتاجِ اکسیژن و شعله هستیم. در این مورد، به عنوان مثال، اکسیژن از نفسِ کسی می‌آید که دوستش داریم، شعله می‌تواند هر نوع موسیقی، نوازش، کلاک یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت‌ها را مشتعل می‌کند. آدم باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله‌ور نگه می‌دارد. آن آتش، غذایِ روح است. اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتشِ درون را شعله‌ور می‌کند، قوطی کبریت وجودش، نم بر می‌دارد و هیچ یک از چوب کبریت‌هایش هیچ‌وقت روشن نمی‌شود. لورا اسکوئیل / مثل آب برای شکلات

دست خدا و مارادونا

0
میلیاردها نفر به تماشای مارادونایی نشسته‌اند که چنان ماهرانه با دستش توپ را توی گل می‌کند که از چشم داوران پنهان می‌ماند و به یُمنِ همین مهارت او تیم به فینال می‌رسد و قهرمان جهان می‌شود. اکثر تماشاگران احتمالا از دیدن این صحنه، لحظه‌ای جا خوردند و درد تردید به جانشان افتاد، نوعی یادآوری دوران کودکی و جهان افسانه‌های پریان که در آن راستی پیروز می‌شودو دروغ‌ها برملا می‌شوند و نیرنگ و فریب محازات می‌شود؛ اما یک میلیارد آدم به هنگام تماشای این صحنه دریافتند که چنین چیزهایی مال همان افسانه‌های پریان است و در جهانی که ما زندگی می‌کنیم مارادوناها غرق افتخارند، دانشجویان جدی‌تر و پیگیرتری که دربین ما هستند نتیجه گرفتند که: هرآنچه راه به پیروزی ببرد درنهایت موجه است!

آسمان کویر

0
  آسمان کویر آسمان عاشقانه هاست چه بسیار عاشقانی که هر شب با خیره شدن به آسمان کویر گمشده خود را در میان ستارگانش جستجو کرده اند بی آن که بدانند کویر هر ستاره اش را از الماس نگاه تماشاگر عاشق وام گرفته...

مروري بر آثار دیوید لازار عکاس استرالیايي

0

دیوید لازار، عکاس و مردم‌نگار و اهل بریزبن استرالیا است که لحظات زندگی، فرهنگ و زیبایی را از طریق عکاسی به تصویر می کشد. او به مکان‌هایی جذب می شود که دارای سابقه فرهنگی و سنت های غنی بوده و به خصوص به عکاسی پرتره علاقه‌مند است. دیوید لازار یکی از تهیه کنندگان تصاویر روزنامه‌ها، کتاب‌ها و همچنین مجلاتی مانند نشنال جئوگرافیک و Lonely Planet است.

فردا برایت نامه‌ای تازه خواهم‌نوشت…

0
"گفتم ور نرو اینقدر با من، من مثلا گوریل بدخلقیم بچه‌جان. خندید، بعد دستاشو کرد توی موهام، ژولیده‌ترم کرد. گفت تو هیولای محبوب منی. گفتم هیولای خالیت نمیشه باشم؟ گفت باشه، تو هیولای خالی منی. بعد، ته‌ریشم رو چسبوند به لبهای سرخ سردش، گفت مهر زدم، باطل شدی پیرمرد. " سپس برخاستیم، از کافه رفتیم تا ساحل امنی که شن‌های منجمد اتاق‌خوابش برای هم‌آغوشی هیولا و پرنسس امن بود. اوایل پاییز بود. یادت هست؟

جنگِ بزرگ و قرنطینهٔ سکوت!

0
پیگیر این پندارم که اهل قلم دو اقلیمِ ارمنی و آذری، چرا آن‌گونه که انتظار می‌رود، در برابر سرنوشتِ انسانِ معاصرِ خود احساس مسئولیت نمی‌کنند. هموندان دو اقلیم دست در خود گشوده‌اند، هم به سودِ سیاسیونِ حاکم، وگرنه بازندهٔ بزرگ همهٔ جنگ‌ها، مردم‌اند. باز هم نخستین برف پاییزی در خون گرم مردم بی‌پناه گلگون و جنگ کوچک به جنگ بزرگ بدل خواهد شد. جنگ در سکوتِ موذیانهٔ شرق و غرب. شیون کلاغ‌ها و سفیران و پیش‌گویانِ گزندهٔ جنگ را نمی‌شنوید!؟ جنگ بزرگ در راه است اگر آن تدبیرِ مؤثر جهانی کارگر نشود. همهٔ نشانه‌ها خبر می‌دهند که درگیری خونین در وسعتی بیش از این پیشِ روست. نهادهای مسئول و جهانی خاموش‌اند. غرب در قرنطینهٔ سکوت و شرق در لذتِ تماشای محض! مردم دو منطقهٔ یاد شده، بیشتر خویشاوندان ما به شمار می‌روند تا نزدیکانِ چپ و راستِ دیگر قدرت‌ها. در این فتنهٔ تحمیلی باید اهل قلم ارمنی و آذری همگون و همگرا، صدای واحدی داشته باشند: صلح! افسانهٔ شیرینِ ارمنی و فرهادِ کُرد و نظامی تفرشیِ گنجه نشینِ شاعر را به یاد آورید. پیوند تاریخی ارامنه و آذری‌ها هم بخش عظیمی از تمدن ایران زمین است. در حیرتم که نهادها و کانون‌های مستقل اهل قلم این دو خطه چرا خاموشی برگزیده‌اند، یا شاید صدایشان به جایی نمی‌رسد. در برابر بیداد جنگ، ما نیز وظیفه‌ای سرشتی داریم که غفلت از آن ، ندامتی غیر قابل جبران را رقم می‌زند. بسنده کردن به یکی دو اطلاعیه، تاریکی تحمیل شده را دفع نمی‌کند. دعوتِ جهانی روشنفکران به دفاع از صلح، کمترین کاری است که از «کلمه» برمی‌آید، اما نهایتاً مؤثر خواهد افتاد در حدِ خود.

در رثای اکبر عالمی

0

اکبر عالمی برای ثبت تاریخ و ساخت مستندی از فعالیت های پزشکان و پرستاران در مقابله با کرونا، به میدان آمد که شوربختانه خود،‌ به کرونا مبتلا شد و درگذشت. عالمی آمده بود تا از روایت جنگ کادر درمان در مقابل کرونا فیلم های مستندی تهیه کند تا سر فرصت، روایت فتح را بسازد که چون آوینی شهید روایت شد. عالمی قدردان…

‌”باغ من“

0

  ‌آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ‌ابر با آن پوستینِ سردِ نمناكش ‌باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست ‌با سكوتِ پاكِ غمناكش.

عشق سال های کرونا

0
کرونا همچنان می تازد و همچنان قربانی میگیرد. صحبت از موج های بعدی هجوم این بیماری است. تا پایان امسال، بسیاری از ما به کرونا مبتلا خواهیم شد. شرط مهم عدم ابتلا ، ابتلای خفیف و بهبودی، در گستره و عمق عشقی است که ما را به بهبود و برگشت فراخواهد خواند. این عشق هم جنبه احساسی دارد و هم سازوکار عقلانی....

بن بست ۷۹

0
مجموعه عکسی است که حکایت از زندگی روزمره ی مادربزرگ های تنهای ایرانی دارد. که زنده اند به امید ؛ چای دم میکنند ؛ به گلدان ها رسیدگی میکنند ؛ هفت سین میچینند و دلخوشند به دیدار کسانی که دلیل درد پایشان ، موی سپیدشان ، لنگان لنگان راه رفتنشان و کم سویی چشمانشان هستند . با این وجود همان دورهمی مختصر دور سفره ی هفت سین قند در دلشان آب میکند و علت ادامه ی زندگیشان میشود.

تو مي‌توني

0

“Sometimes the clouds weren't weightless. Sometimes their bellies got dark and full. It was life. It happened. It didn't mean it wasn't scary, or that I wasn't still afraid, but now I knew... I'd be alright. We'd get rained on together... That there was an uncertain future I could handle.” Samantha Young, On Dublin Street

نگاه کن…

0
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود

پيام صلح جويي گرافيست و هنرمند توانا؛ مازیار اصغری

0

Mankind must put an end to war or war will put an end to mankind.   John F. Kennedy, Before the United Nations, September 25 1961 بشر باید به جنگ خاتمه دهد، یا جنگ به بشر خاتمه خواهد داد. جان اِف کِنِدی، در مقابل سازمان ملل، ۲۵ سپتامبر ۱۹۶۱ ترجمه: نیلوفر     منبع (صفحه اينستاگرام مازیار اصغری)

کاکائو داغ صوتي

0

به نظر من هر صدایی مزه ای دارد، مثلاً صدای لئونارد کوهن طعم قهوه تلخ دارد، آرتا فرانکلین، یا ام کلثوم البکتاجی، صداهاشان مزه کاکائو داغ است! برای من، صدای آقای شجریان، مزه شراب حلال را دارد، چنان مزه ای دارد برای ما که باران می زنیم و مست می شویم, صدای ایشان گواراست، آدمی را حالی به حالی می کند، صدایی…

پاییز

0
عاشق دردمند! زیبای غنی! چه خاطراتی که بر حافظه‌ی خویش حک کرده ای و به بلندای بی‌پایان تاریخ چین در چین دامانت وصله خواهی زد. چه یادهایی، و چه نامهایی، که تا ابدیت در شکن شکن شال حریر اخرایی‌ات، نا آرام و بی پروا خواهند رقصید.

جنگ که دربگیرد…

0
جنگ که دربگیرد، خیلی‌ها مجبورند سرباز بشوند. سلاح به دست می‌گیرند و می‌روند جبهه و ناچار می‌شوند سربازهای طرف دیگر را بکشند. هرچه بیشتر بتوانند. هیچ‌کس عین خیالش نیست که دوست داری دیگران را بکشی یا نه. کاری است که ناچاری بکنی وگرنه خودت کشته می‌شوی. جانی واکر با انگشت به سینه‌ی ناکاتا اشاره کرد. گفت: “بنگ! تاریخ انسان در یک کلمه.”

با یک صبحت به خیر …

0
اگر بعضی ها می دانستند با یک صبحت به خیر دل آدم چقدر قرص می شود برای گفتنش هیچوقت خودشان را به کوچه ی بی خیالی و فراموشی نمی زدند. خورشید منتظر سلام هیچکس نیست و صبح برای بیدار شدن هیچوقت خواب نخواهد ماند!

The Begger

0

I'll follow you my friend I'll be the shadow on your path Round each and every bend As I stand before you now Naked until the end

طرحي از “بارگ” اثر نازی تارقلی‌زاده

0
بیش از صد سال پیش، دختری به علتی نامعلوم در پاریس خودکشی کرد و جسدش را از آب گرفتند. این دختر زیبا بقدری چشم‌نواز به خواب ابدی فرو رفته بود و لبخند ملیح‌اش خیره‌کننده و به همان مقدار تاثربرانگیز بود که تصمیم گرفته شد در همان حال از صورت وی قالبی تهیه شود تا بعدها برای ساخت مجسمه از آن استعانت جویند و اینگونه چهره‌ی دختر جاودان شد.... و این تصویر همان دختر است.

‍ امانتی که سیاوش کسرائی نزد من داشت را به شما می‌سپارم !

0
  "علی خدایی" ///// در این روزها که آرشیو و صندوق یادداشت‌ها و روزنامه‌های قدیمی‌ام را شخم می‌زنم، به ناگاه، ز دو دیده‌ام خون روان شد. تکه کاغذی رنگ باخته و تا خورده را یافتم که سیاوش کسرایی آخرین شعر خویش، در آستانه خروج ابدی‌اش از ایران را روی آن نوشته است. این تکه کاغذ را هنگامی که سوار بر چند لاستیک بزرگ و پر باد، روی رود هیرمند، در داخل خاک افغانستان می‌رفتیم به مهاجرت افغانستان، از بیم خیس شدن و یا شاید به امانت، به من داد تا حفظش کنم و گفت که پیش از ترک خانه‌ یی که در آن پنهان بودم، برای میزبان سالمندم که در آن روزهای تلخ و خطرخیز مرا پناه داده بود سروده‌ام.